بسم الله الرحمن الرحیم

توی کارگاه مدرس گفت قد تا 25سالگی هم یک مقدار افزایش دارد

یادم آمد آخرین باری که قدم را اندازه گرفتم ترم یک دانشگاه بود آمدم و دوباره اندازه گرفتم 3سانتی متر قدم بلندتر شده است

حس ذوق مرگی خاصی در چشمانم موج میزند

خواستم شمارا هم درجریان بذارم شاید شما هم ذوق کنید

 

+وقتی در راه رفتن به کارگاه راننده به خانوم های همکار میگوید خانوم فلانی بی بی هستند ها وهمکار ها تعجب میکنند که چی؟بی بی؟یعنی چی؟

 

+برخلاف موج ها حرکت کردن هم کار جالبیست گاهی حرکت میکنم و چقدر حالم را خوب میکند.حیف که تنبلم

 

+منی که با درد خیلی خوب کنار می آیم و یادم نمی آید مسکن حتی خورده باشم مگر در موارد خاص و به زور ،میخواهم برای خودم دارویی تجویز کنم که دردهایم را مگر کمترکند ولی هنوز دو به شکم

 

+شاید باورتان نشود ولی به زور پنلم را بازمیکنم اخیرا ازینجا حس های بدی دریافت میکنم.عجیب است عجیب

 

+منی که عادت دارم نور گنبد به صورتم بتابد و دعا بخوانم دیشب از شدت سرما تشخیص دادم اگر لحظه ای دیگر نروم داخل حرم دماغم قندیل میبندد و درحالی که خشک شده می افتد.در حالی که انگشتانم منجمد بودند وارد رواق شدم یخم که باز شد باز تشخیص دادم اگر بیشتر بمانم دچار تصعید میشوم.

کلا با خودم درگیر بودم

 

+خوشحالم ازینکه وقتی میروم حرم زبان الکنم لال میشود از مشکلاتم بسیار کم با ایشان گفته ام.کلا در حرم معمولا خاموشم نطقم تازه بعداز حرم درمانی باز میشود.راستی اینبار هنگام سلام دادن حضرت را یابن اهرا خطاب کردم.چرا تاکنون با این اسم دلربا صدایشان نکرده بودم؟

 

+استاد پناهیان میگفت نباید جلوی احساسات راگرفت میگفت فاطمه زهرا جلوی احساساتش را نمیگرفت.میگفت احساسی بودن یک ارزش است.

اما نکته اش در هدایت آن احساس است.

حالا درست است احساسات من خیلی بیخود است و سطحی و اصلا ارزش نیست ولی به این نتیجه رسیده ام پنهان کردن و فرو خوردنشان مثل سم است برای من

راستش را بخواهید از وقتی آن سخنرانی را گوش کرده ام احساس میکنم بهانه ای جور شده تا از عذاب وجدانم کم شود و با خیال راحت داد بزنم از احساساتم

 

+همان معضل اولیه سرکارم با شدت بیشتری باقیست.همه گفتند عادت میکنی عادی میشود ولی نه عادت کردم نه عادی شد روز به روز بدتر هم میشود.

بدون ذکر به هیچ بچه ای واکسن نزده ام (جهت آرامش خودم،بچه،مادر بچه)کلی با وی رفیق میشوم اعتمادش را که جلب میکنم و آرام میشود ناگهان سوزنی را تا عمق در عضله اش فرو میکنم.

حالم دارد ازین عمل بهم میخورد و قلبم دیگر جایی برای این نوع از خشونت را ندارد

 

+این وبلاگ با همه لوس بودنش در چند میلی متری ترکیده شدن است اما نترسید بادمجان بم آفت ندارد.خدا خییلی دوستتان دارد و اجازه ترکاندن اینجارا به امثالی چون من نمیدهد. :))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت تفریحی و سرگرمی هشتپا کسب و کار ضایعات زندگی یک زوج ایرانی آلمانی Sasha Keith عکاسی طبیعت Tony negaharchitects راز خدا