در جُستجوی عاشِقی



بسم الله الرحمن الرحیم

از نعمت بزرگی به نام خواهر محرومم.

به نظر من کسایی که خواهر ندارن نباید برن جهنم:)

هرجاهم هم که یکی رو خدا سر راهمون قرار داد که مثل خواهرمون باشه روزگار ازهم جدامون کرد.

نیاز مبرمی به وجود نازنینی به نام خواهر دارم.قدر بدونید خواهر دارها

پی نوشت1:احتمالا ازنوع پیام هامون حالتون بد بشه من خودم قبلا این نوع حرف زدن دخترا رو لوس بازی میدونستم اما الان دست خودم نیست و لوسِ لوسان میباشم

پی نوشت۲:دلم برا یه خواهر بیانی به شدت گرفته.دعا کنید برای دل دریاییش


به نام تغییر دهنده قلب ها و دیده ها

قلبم را .قلبی که تو صاحبش هستی را.به خودت میسپارم.آن را جایگاه امنی برای خودت قرار بده نگذار غیر از تو به آن نفوذ کند.فقط تو.از توفقط تورا میخواهم

شروع سال من با گردش سال شمسی نیست .

عیدِ من روزی است که بنده ی شایسته تو باشم.

به بهانه گردش سال شمسی این دعای زیبا را برزبان جاری میکنم.

ریتم وآهنگ زیبایش را دوست دارم.

ببینید چقد ح رو حلقی تلفظ میکنم:))

فکرکنید من با این صدا همیشه دوران مدرسه گروه سرود بودم:)))

پی نوشت1:ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم،تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم.وفات عمه جان تسلیت

پی نوشت2:دلم برای شب آخر اعتکاف و گریه های بی امانش تنگ شده

 


بسم الله الرحمن الرحیم

دل،دلِ رسوای من

سر،سرِ شیدای من

لب،لب عشق مجنون 

شب،شب لیلای من

دل من کجا دلبری تو ؟؟؟

سرمن کجا سروری تو؟؟؟

اینجاب لوسِ لوسان نمیدونم چرا انقده لوسم!

مداحی گوش کنم برا بابا گریه میکنم ملودی گوش کنم گریه میکنم یکی بگه یاعلی گریم میگیره عید غدیر که دیگه انقد گریه میکنم دچار کمبود آب بدن میشم

نهج البلاغه میخونم گریه میکنم حدیث ازبابا میخونم گریه میکنم و الی ماشاالله.

یکی نیست بگه دختره ی لوس اینقد اشک دم مشک نباش اگه بخوای بدرد بابا بخوری اول باید بتونی یه خورده احساساتت رو کنترل کنی اگه یه نفر به بابا چیزی رو نسبت داد یا توهین کرد نشینی زار زار گریه کنی.قشنگ حرفتو بزنی.یکم آدم باش دیگه.

عید غدیر مولودی داشتیم خونمون ،منم کلی دم و دستگاه مالونده بودم به صورتم همینکه خانوم مولودی خون اسم بابا رو آورد مگه دیگه اختیارم دست خودم بود اشک میمومد منتها اشک سیاه دیگه هیچی شده بودم عینهو زامبی:)

یه بارم تو خوابگاه میلاد بابا جشن مولودی داشتیم من انقد کل کشیده بودم و دست زده بودم جون برام نمونده بود ولی خیلی کیف داد یکم از احساساتم تخلیه شد:)))

الان هم همچین حسی دارم ولی کجا تخلیش کنم؟:(

یک مقدار هم این احساساتم توسط دیگران سرکوب شده میترسم بلاخره بترکم

میلاد بابا علی جانمون مبارک

                                                  ***

ای که ناز صدای تسبیحت

درخرابات جان ما مانده

من کیم تا فدای تو باشم ؟ جان عالم فدای سلمانت.

بابی انت و امی یا ابتاه.

باباجان بلاخره میاد اون روز که دخترِ خوبی بشم دخترِ بدرد بخوری بشم

 

پ.ن:معتکفین جای من جامونده ی بی لیاقت رو لطفا خالی کنن.

           


دریافت

 


بسم الله الرحمن الرحیم

در خانه امام حتی جای سوزن انداختن هم نبود.بحث داغ داغ بود.

امام یک طرف و بقیه در طرف دیگر.

در اوج بحث ها ناگهان بانگ اذان برخاست.

_وقت نماز است سوال هایتان باشد برای بعد از نماز.

مرد مسیحی اصرار کرد:

_نرو جواب هایم را گرفته ام تنها چند سوال کوچک مانده تا ایمان بیاورم.

امام اما با همان آرامش همیشگی به محراب نماز رفت و با خدای خود مشغول راز و نیاز شد.

مرد که این عقیده استوار را دید بی درنگ ایمان آورد و از مدافعان پروپاقرص اسلام و اهل بیت شد.

عیون اخبارالرضا ج ۱ ص72

 

مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد 

قسم به جان شما جز شما نمی‌خواهد

 برای پیش تو بودن بهانه‌ای کافی‌ست

 بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد

 دلیل ناله‌ی من یک نگاه محبوب است 

وگرنه درد غلامان دوا نمی‌خواهد

 فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم: 

مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟ 

 دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت

 نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی‌خواهد

 همین قدر که غباری بر آستان باشد رواست

 حاجت عاشق، دعا نمی‌خواهد

 تو آشنای خدایی، کدام رهگذری

 در این جهان غریب آشنا نمی‌خواهد؟

 ببین به گوشه‌ی صحنت پناه آوردم 

مگر کبوتر آواره جا نمی‌خواهد؟

 به حکم آنکه «علیک الرفیق ثم طریق» 

دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی‌خواهد 

 خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده‌ست

 طواف کعبه بخواهم، خدا نمی‌خواهد

سلطان دلم چشمتان روشن .

میلاد خورشید کاظمین مبارک.



بسم الله الرحمن الرحیم

من باز سوال دارم (آی شرمندگی و خجالت و اینا)

آخه جز شما کسی رو ندارم که سوالای اینچنینی رو بپرسم 

از بابت سوال های عوامانمم عذر میخوام

چرا در بیشتر دعاها و توصیه ها و.مخاطب آقایونن؟

چرا همیشه کلی نیست؟که شامل هردو جنس بشه؟

مثلا در ذکر سجده آخر توصیه شده:

  «یا خیر المسوولین و یا خیر المعطین، الرزقنی و ارزق عیالی من فضلک فاِّنک ذوالفضل العظیم»

بعد از ویرگول میفرماید از فضلت من و عیالم را روزی کن!

خب ما که خانومیم چی؟

باید بگیم ارزقنی وارزق زوجی من فضلک؟؟

خب چرا ما تغییر بدیم؟بعد این تغییر اشکالی نداره؟

یا در دعای ماه رجب بعد از نمازها قسمت آخر میفرماید حرم شیبتی علی النار(محاسنم را برآتش حرام نما)

وگفته شده موقع گفتن این فراز آخر محاسن رو بگیرین.

خب این وسط تکلیف ما چیه؟اصلا چرا اینجوری گفته شده و مارو درنظر نگرفتن؟؟

یا در یکی دیگر از اعمال ماه رجب نمازی است دو رکعتی که هرشب باید بخونیم که در آخر ماه میشه شصت رکعت.آخه ما میتونیم شصت رکعت بخونیم؟؟؟

یا در چله ها یک خانوم مثلا میتونه چله نماز شب یا ختم قرآن یا .بگیره؟؟؟

خیلی جاهای دیگم به این موضوع برخودم ولی الان همینا یادم بود





بسم الله الرحمن الرحیم

آیا تشخیص حق برای شما مثل روز روشن است یا مثل مورچه ای که درتاریکی روی سنگی سیاه راه میرود سخت است؟

تا یک جایی میتوانی دفاع کنی حرف بزنی اما از یک جایی به بعد کم می آوری.

سوال هایی برایت ایجاد میشود فقط در حد سوال میروری و از به اصلاح روشنفکر حزب اللهی که طلبه هم هست میپرسی قبلا هم سوال هایی ازین دست پرسیده بودی که به طور غیر منطقی میپیچاندت.

واقعا جوابی نمیتواند بدهد او که صدای حق طلبی اش در وبلاگش گوش مرا کر کرده بود.

نمیدانم طلبه هایی ازین دست رسالتشان فقط فریاد زدن و حرف های قشنگ است؟

پس چه کسی باید پاسخگوی سوالاتم باشد؟؟؟اگر نمیتوانید پاسخگو باشید حداقل خود را طلبه معرفی نکنید

اگر فقط اسم طلبه را یدک میکشید و طلبه نیستید لااقل آزاده باشید بگویید نمیدانم و ارجاع دهید به کس دیگری

من از اعتقاداتم به این راحتی دست نمیکشم ولی همین هایند که باعث شده اند یک شبهه در ذهن حزب اللهی بماند و فازش کلا برعکس شود.

سوالم را بی پاسخ میگذارد و قطع دنبال میکند.

که قطع دنبال قطعا مهم نیست و ناراحتی ام حتی از بی پاسخ گذاشتن سوال من نیست از اینگونه رفتارهای انقلابیون است؟

گاهی برخلاف روحیه و میلت بی ادب میشوی و دوست داری کلمه ای را بکار ببری که هیچ کلمه ای جز آن حق مطلب را ادا نمیکند دوست داری بگویی خب به دَرک.‌‌

باورم نمیشد وقتی سوالم را مطرح کنم با این گونه رفتار مواجه شوم خوشحال بودم کسی هست که منطقی است و برای خدا کار میکند اما رکب خوردم

جرا این رکب ها برایم درس نمیشود؟؟

یادم می آید موقع انتخابات هم به ستاد های یکسری افراد که میرفتم در برابر سوالاتم یک جواب های خنده دار میدادند و خود را متصل به عالم غیب و بهره مند از امدادهای غیبی میدانستند و خود را یاران امام زمان عج.

فعلا که در منجلاب تردید ها دست و پا میزنم و از هرکس که او را انقلابی میدانم سوال میپرسم اما یا مثل این طلبه رفتار میکنند یا همان حرف های تکراری و شعاری را میدهند یا سکوت و لبخند تحویلم میدهند.

روحیه ام تحمل این حالت را ندارد باید تکلیف مشخص شود.

کاش استاد بود کاش میتوانستم تمام سوالاتم را بپرسم و با منطق و آرامشش پاسخم دهد و این روح زخم خوده ام آرام گیرد.

اگر آزاده ای حضور داشت و فکر کرد که میتواند به سوالاتم پاسخ دهد ممنونش میشوم

پی نوشت:خیلی به ندرت تند میشوم ولی گاهی رگ سیدی بالا میزند و ‌‌.




بسم الله الرحمن الرحیم

جانِ من!تردید دارم هنوز تو را چه صدا بزنم؟هنوز خیلی با تو صمیمی نمیشوم و قربان صدقه ات نمیروم و دلیل دارم چون نمیخواهم انرژی ام ذره ای هدر رود همه اش را برای حضورت دخیره میکنم

از اینکه خودم مانع آمدنت شدم از اینکه آمدنت را انقدر به تاخیر انداختم شرمنده ام

دلایلم برای خودم خیلی قانع کننده است اما میترسم رضای الهی در این تاخیر نباشد

کاش اینطور نباشد

کاش آن شود که رضای پروردگارمان در آن است

میدانم آخرش هم آنچه هو بخواهد میشود اما تصمیم و اختیار من این وسط چه نقشی دارد نمیدانم!

جان من، چند سال بهانه خوبی داشتم اما هم اکنون کم کم بهانه ها دارد ازبین میرود و کنترل ازدست من خارج خواهد شد

دلم نمیخواهد بی مقدمه و وقتی من آمادگی ندارم وارد زندگی ام شوی

دلم میخواهد صحن و سرای دلم را برایت آب و جارو کنم همه جایش را آذین بندم فرش قرمز برای مقدمت پهن کنم بعد بیایی و قدم بر چشمانم بگذاری

میدانی گاهی خیییلی دلتنگت میشوم دوست دارم دل را به دریا بزنم و همه آن دلایل را فراموش کنم و باجانِ دل مهیای آمدنت شوم 

اما باز ترس ها و.به سراغم می آیند

اگر انقدر مهم نبودی اگر انقدر برایم این مسئله حیاتی نبود خیلی وقت پیش تو را درکنارم داشتم اما انگار روزگار با نشان دادن گوشه ای از ناملایماتش مرا سخت درمانده کرده پژمرده کرده و اینگونه خودم را از لیاقت حضورت محروم کرده ام

میدانی جنس دوست داشتنت یک جورایی آسمانی است دوست داشتن تو میتواند مرا آسمانی کند میتواند دست مرا از اعماق بگیرد و پرواز دهد

نمیدانم عاقبت چه خواهد شد

کاش آخر این سوز بهاری باشد


هر بار این کلیپ رانگاه میکنم  بارانی میشوم
حیفم آمد دل شما را امام رضایی نکنم
 

دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 55 ثانیه

 

 

 

 

 


به نام تغییر دهنده قلب ها و دیده ها

قلبم را .قلبی که تو صاحبش هستی را.به خودت میسپارم.آن را جایگاه امنی برای خودت قرار بده نگذار غیر از تو به آن نفوذ کند.فقط تو.از توفقط تورا میخواهم

شروع سال من با گردش سال شمسی نیست .

عیدِ من روزی است که بنده ی شایسته تو باشم.

به بهانه گردش سال شمسی این دعای زیبا را برزبان جاری میکنم.

ریتم وآهنگ زیبایش را دوست دارم.

یا مقلب القلوب والابصار یا مدبرالیل والنهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال

پی نوشت1:ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم،تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم.وفات عمه جان تسلیت

پی نوشت2:دلم برای شب آخر اعتکاف و گریه های بی امانش تنگ شده

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

داداش کوچولوی من خوراکش عطر و ادکلنه یعنی یه شیشه عطر برام نذاشته وقتی میخوای بوسش کنی یَک بوی عطری میده .

انقدر رو لباس و ست کردنش وسواس داره روزی چند بار لباس عوض میکنه

سلیقه هیچکی رو هم جز خودش و داداش بزرگم قبول نداره کلا الگوش سید علی هست

واسه عید براش یه پیرهن طرح لی آبی و شلوار لی آبی گرفتیم بعد گفت میخوام دکمه های پیرهنم باز باشه برام ازاون تیشرت های زیر پیرهنم بگیرین گفتیم چشم

بهش میگم داداشی سفید بگیر که خودشو بکنه

میگه نه میخوام با کفشام ست باشه آبی کمرنگ باشه

میگم داداشی همش آبی میشی ها سفید قشنگ تره

میگه نخیرم تو نمیدونی اینجوری بهتره

کلی صغرا کبرا چیدم تا راضی شد سفید بگیره

یادم میاد من دوران راهنمایی بودم دوستم گفت عجب لباساتم ست کردی؟

گفتم ها؟؟؟ست؟؟؟ست چی هست اصن؟؟

اونوقت یه بچه دهه نودی .

خداوندگارا.

انقد روحیه طنزش بالاس و جواب تو آستین داره که باعث تعجب همگان شده شوخی هایی که الان سید محمدحسین میکنه من تازه ازاون یادمیگیرم و پیشش درس پس میدم

نسل سوخته که میگن همون دهه هفتاده نه؟

من با اینکه بچه ارشد بودم و چند سالی تک فرزند و برا خودم پادشاهی میکردم مثل ایشون فرمانروایی نکردم خیییلی بچه قانع و مهربونی بودم(خدای خودشیفتگی)


پی نوشت: 

۱)آقا یه نفر هست تو مهمونی ها هروقت دونفری ظرف میشوریم میاد به نفر کناریم که با من ظرف میشوره تعارف میکنه بده من بشورم یعنی همیشه ها،اما اصلا منو نمیبینه فکر کنم وظیفه من میدونه. البته اگرم به من تعارف کنن عمرا بدم به کسی دیگه تا پای جان ظرف میشورم ،ولی آخه چرا؟

۲)پیشاپیش حلول ماه عزیز شعبان مبارک

إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ(مناجات شعبانیه)

عاشق این فراز مناجاتم

3)اون دلی که تو حرم تو حر میشه

عاقبتش اینه که رو سپید میره

تو دست پنجره فولادت یه روزی

پر میزنه پیش خدا شهید میره

این قسمت کلیپ پست قبل رو خیلی دوست دارم

ان شالله امروز راهی حرمم دعاگویتان هستم


بسم الله الرحمن الرحیم

به وقت سی ام رجب خودم را به پابوسی امام رئوف میرسانم تا رجب عزیز را در کنار امام به پایان رسانم و شعبان عظیم را در کنار امام آغاز کنم.

هنگام غروب که میشود صدای نقاره خانه ها بلند میشود باران نم نم شروع به باریدن میکند فضا کاملا دلی است،گوشی ام را برمیدارم تا این لحظات را با شما به اشتراک بگدارم.

یکدفعه انگار آسمان سوراخ میشود

در عمرم چنین بارانی ندیده ام،از گنبد آقا آب شر شر میکند به زیبایی هر چه تمام تر ، در صحن آب به حرکت در می آید و مقداری به داخل حرم نفوذ میکند.

بارانی که از فضای حرم بر زمین برسد متبرک است.متبرک میشوم

همه پناه گرفته اند نگاهم به پنجره فولاد جذب میشود خلوت خلوت است خودم را میرسانم و دخیل میبندم به آهنی که از فیض امام رئوف گوش شنوا پیدا کرده.

از همین مکان به طور معجزه آسایی دو بار برات کربلایم امضا شده

دوباره اللهم ارزقنی کربلا بحق امام رئوف زمزمه میکنم

دلم یکهو هوای عمه جانم را میکند از آقا میخواهم پابوسی خواهر کریمه شان را روزی ام کنند.

به یک روز نکشیده همسفران پایه ای جور میشوند بلیط قطار را برای 28 ام رزرو میکنم.

در پوست خودم نمیگنجم نیمه شعبان را در کنار خاتون(س) و درمسجدی که به نام مولود نیمه شعبان است نفس خواهم کشید به شرط حیات ان شاالله.

سفره کرم و فضل این خواهر و برادر پهن است.ای عاشقان هر میخواهید بخواهید خجالت نکشید

 

میلاد اربابمون ،کشتی نجاتمون دار و ندارمون واعیاد پیش روی شعبانیه مبارک برای منم دعا کنید لطفا:)

 


بسم الله الرحمن الرحیم

در حال آماده سازی پستی بودم ستاره روشن وبلاگی و تیترش نظرم را جلب میکند

موسیقی ضمیمه شده را باز میکنم

تنهای تنهایم هیچ پروایی نمیکم مانند کسی که عزیز از دست داده میزنم زیر گریه بلند بلند بلند.به پهنای صورت

و چه کسی عزیز ترازتو که ازدستت داده ام ؟؟؟

و چه غمی عظیم تر ازتو که بلدت نبوده ام؟؟؟

خون باید بگریم.

من گمنامی بلد نیستم من فریاد نزدن بلد نیستم من عشق بلد نیستم من هیچ بلد نیستم

 

 

چطور حسن روزافزونت را دیدند و در عالم ما خاکی ها گمنامی پیشه کردند؟!!! بی هیچ هیاهویی. آرام سوختند و رفتند. 

اینها رسواییِ ذولیخایی شان در کدام عالم بود؟!!!
 

دریافت
جمله آخر از:رسوایی ذولیخایی
 





مدت زمان: 4 ثانیه

بسم الله الرحمن الرحیم

سردرگم نوشت

سردار آزمون۱

پست های بالا رو که به خاطر دارید؟

با وجود مخالفت کل خاندان و شک خودم برای انتخاب این مسیر و حرف های استاد راجع به آسیب های این مسیر

بلاخره انتخاب کردم و آزمون دادم در بهترین حوزه علمیه خواهران کشور و حتی جهان.جامعه اهرا سلام الله علیها اصلا اسمش دلم رو جلا میده

امروز نتایج آزمون کتبی اومد فکر نمیکردم با اون وضع خوندم قبول بشم

بسم الله گویان کدرهگیری رو وارد کردم. الحمدلله الحمدلله:)

هنوز مصاحبه مونده ولی خوشحالم و دلم روشنه.

راستش جرات نمیکنم به بقیه بگم قبول شدم

خانواده دوست داشتن ادامه تحصیلم در رابطه با رشته ام باشه یا حداقل طرحم رو برم.اوه اوه کافیه داییم بفهمه دیگه سوژه میشم برای محافل خانوادگی:)

هم رشته مو دوست دارم هم طرح رفتنو ولی همه چی جوری رقم خورد که من شانسکی برم سایت و ثبت نام کنم و نخونده آزمون بدم و قبول شم و.

طرحمم شاید رفتم در کنار حوزه:)

معتقدم حضرت مادر در این ماجرا نگاهش را ارزانی ام داشته



دریافت


بسم الله الرحمن الرحیم

همیشه دلم میگفت سحرای حرم تو هیچ جای عالم نداره.

آقاجان جای دیگری را یافته ام که بوی سحرهای حرم تو را میدهد 

صحن امام رضا علیه السلام حرم حضرت معصومه سلام الله

عجب صفایی دارد زیارت امام رضا خواندن در حرم خواهرشان

پ.ن:امانتی را به امانات سپردم گفتند خودشان زنگ میزنند و به دست صاحبش میرسانند:)




بسم الله الرحمن الرحیم

یه نشونه میخوام.

یه نشونه کافیه برای پایان و برای آغاز.

عمه جان منو دریاب

پ.ن۱:با دلای پاکتون برام دعا کنید لطفا

پ.ن۲:ایشون آقای زائری معروف هستن:)من همیشه همینطوری زیارت میکنم میرم پشت درها و ستون ها:)

پ.ن۳:کتاب خریدم



بسم الله الرحمن الرحیم

۱)مولا جانم جان جانانم زبانم برای بیان احساساتم الکن است

 هیچ چیز خوب نمیشود تا نیایی 

جای همگی خالی:)

عیدتون خیییییلی مبارک


۲)نزدیک بود حادثه منا رخ دهد و جان به جان آفرین تسلیم کنم عجب شلوغه جمکران

۳)نخود هر آش که میگن منم رفتم تو تیم سلامت موکب ها 

روپوشم بهم دادن ولی هم ماله یه آقا بود و فوق العاده کثیف هم با چادر نمیشد بپوشم

خدا وکیلی بی نظمی میباره 

دلم میخواد منو مدیر این جور موکبی کنند بعد معنی نظم و ترتیب رو درک میکنند

انقد گرد وخاک و طوفانه که قلوه سنگ گذاشتیم رو میز

۴)تو صف شربت صلواتی بودم  خواستم دوتا بردارم یکی برای دختر خالم بعد حاجاقا که سنی هم ازشون گذشته بودگفتن قربون چسبات برم چند تا برمیداری؟

_چسبات؟؟؟؟؟؟

_به لهجه اصفهونی به چشمات میگن چسبات 

اقا من چقد خندیدم خیلی باحال بود لهجه شون و لهنشون 

۵)داشتم با خالم به صورت غلیظ مشدی صحبت میکردم یه آقاهه گفت شما اصفهانی هستید؟لهجه اصفهانی کجا مشهدی کجا؟

۵)نوکراو خادامای امام رضا (ع) در نظم  نظیر ندارن.موقع نماز همه جا مفروش تا آشغال از دست کسی میفته سریع جمع میکنند 

جمکران اذان تموم شده بود تازه داشتن فرش میکردند همه هم عجله داشتند به نماز برسن و میرفتن رو فرشایی که هنوز کنار هم قرار نگرفته بودهی خادما هم میگفتن نیاین رو فرشا تا پهن کنیم اصن یه وضعی

قمیا بیان دعوا:)

۶)من تو این سفر یه دوره فشرده آموزش بستن روسری مدل لبنانی گذاشتم برا خاله هام مفت و مجانی انقدر من غیر مادی ام

۷)  گفته بودم هر شهری میرم بایه بار شنیدن لهجه ی اون شهر میتونم عینهو خوشون صحبت کنم؟

الان فول اچ دی قمی صحبت میکنم

۸)اقا ما هرجا رفتیم به کسایی که کمکمون میکردند از محصولات ارگانیک باغمون میدادیم یعنی انقد ذوق میکردند انگار بهشون شمش طلا دادیم:)





بسم الله الرحمن الرحیم

یه رفیق داشتم تو خوابگاه هر صبح که میخواستیم بریم دانشگاه موجبات خنده و شادی ما رو فراهم میکرد:)چجوری؟عرض میکنم.

بچمون موهاش فررررررر بود صبح که از خواب پا میشد عینهو شیر میشد یعنی دور تا دور سرش به قطر ۱۰ سانتی متر مو بود:)

                                                                      ***

با خاله ام رفته بودیم حرم دیدم یه انگشت شصت پاش از جوراب زده بیرون کم کم انگشت بعدی و رسید به سه انگشت.

پاش گرفته بود و یه صحنه دراز کرد دیدم خالم اصلا خودشو اذیت نمیکنه برای پوشوندن انگشت های بیرون زده از جوراب؛

یه بچه از جلومون رد شد انقد براش جالب بود دراز کشید و از خنده ریسه میرفت تازه رف به مامانشم نشون داد و اونا هم خندیدن

گفتم خاله جان یا پارو جمع کن یا چادرتو بنداز روشون

گفت نه خاله جون باشه ملت بخندن دلشون شاد شه ثواب داره

اینجور خانواده ی ثواب کاری هستیم ما:)))

                                                                   ***

اسنپمون راننده پیدا نمیکرد دختر خالم رفت به پذیرش هتل بگه برامون تاکسی بگیره بعد دیده بود آقا پسره گوشی نوکیا ساده داره یه دل نه صد دل عاشقش شده بودیعنی تا خود مشهد مخ ما رو خورد


بسم الله الرحمن الرحیم

از عمر وبلاگ 185 روز میگذرد و زمان زیادیست از نظر من.

دستاورد هایی برای من داشته و آن آشنایی با انسان هایی بزرگوار با افکاری بلند.که کم بوده اند در زندگی ام

بیش از یکسال و نیم است که همه پیامرسان ها و شبکه های اجتماعی ام را حذف کرده ام  و رهایی از آن ها و ورود به اینجا برایم بسیار خوب بوده است.

شرمنده شما هستم که بسیاری از اوقات حال بدم را به شما منتقل کرده ام

نظرات و پیشنهاداتی به صورت خصوصی و عمومی دریافت کرده ام

اما اینبار به صورت رسمی از همه شما درخواست دارم بفرمایید: عاشقی به سبک بی بی را تاکنون چگونه ارزیابی کرده اید و انتقادات و پیشنهاداتتان را با جان دل پذیرایم

از اونجایی که وبلاگ من ازون اول نظرات خصوصی ش خرابه و فقط در قسمت تماس با بنده فعاله اونجا منتظرتون هستم


بسم الله الرحمن الرحیم
 همه نقشه هایم نقش بر آب شد
همه فانتزی هایی که درکنارت برای خودم ساخته بودم بر باد رفت
دوباره دور جدیدی از فراق و دوری و امید شروع میشود و من همچنان برای هم جواری ات منتظر میمانم و حسرت زیارت مداومت حسرت سحرهای حرمت حسرت اراده کردن و در حرمت بودن حسرت پیاده آمدن و افتخار خادمی ات  بر دلم میماند
تو سلطانی و من منتظر نگاهت.
کاش دوباره معجزه ای از جنس ضمانت رخ دهد

همان گدای قدیمی که داشتی داری
 همان امام رضایی که داشتم دارم 

هیچ بی قراری درکار نخواهد بود هیچ  اشکی نخواهم ریخت و راضی ام به رضای تو امام رضا جانم:)


رنگ آمیزی چهارپایه و گلدونای سفالی رو خودم انجام دادم:)


بسم الله الرحمن الرحیم

بنا را براین میگذارم که این آخرین ماه رمضان عمرم باشد

غم تمام شدنش آنقدر عمیق است که خواب را از چشمانم ربوده .با اینکه خواب را هم عبادت محسوب میکند اجباری میخواهد مقربم کند.

خدای بینظیریست دیگر چیکارکند؟چطور به زور بغلم کند؟

دلم ازهمین الان برای این شهر تنگ میشود برای این ضیافتی که نظیر ندارد.

اضطراب از دست دادن و بهرمند نشدن دارم.

انگار هنوز مناجات شعبانیه در خونم جریان دارد

الهی فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ

                                                                        ***

مولای مهربان تر از مادرم میخواستم نوع مصاحبت با شما راتغییر دهم بخندم و سرشار باشم و .

اما انگار این عادت دیرینه بعد از زار زدن در دامنت و آرامش آغوشت و دست نوازشت بعد از چشم های بارانی بسی میچسبد و من را شدید محتاج و دلتنگ کرده.

پس میبارم میبارم ازدوری ات از محرومیت دامانت از میهمانی بدون حرمت.

این ها نیتی نیست کار دل تنگ است آقاجان

فقط اگر شب های قدر هم دور ازتو باشم چه کنم؟آنجاست که دیگر باید برای خودم رخت عزا به تن کنم

مریض بستر عشقم، شفا نمی خواهم

 که مرهم دلم از نسخه و دوای رضاست

                                                                        ***

به وقت یکم رمضان کتاب شهر خدا راکلید میزنم به توکل نام اعظمش.



                                                                         ***

خدایا ضیافت بدون صاحبمان صفایی ندارد

اللهم عجل لولیک الفرج


بسم الله الرحمن الرحیم

برای درمان درد هایم به قرآن رو آوردم قرآنی که شفاست.

چند ماه است که هی میخوانم و نمی یابم نه شفا را نه آرامش را.

یک داروخانه مجهز را در نظر بگیرید که تمام داروهارا برای هردردی دارد هرگرفتاری که به داروی خویش برسد و ازآن برداشت نماید بهره مند خواهد شد

بیمار نمیتواند از دم دست همه داروهارا بخورد تا به درمان برسد!

قرآن کتابی است که برای هردرد درمانی دارد و کتابی است که برای هر کس هدایتی دارد و شفایی می آورد.برای یک بیمار گاهی بیش از یک آیه لازم نیست.

آنچه در خود قرآن از آن یاد شده تلاوت آیه هاست و انتخاب آیه ها.

که یا باید طبیب آیه را نشان دهد یا خود فرد برتمام قرآن مسلط باشد و جایگاه و روحیه هارا بشناسد و از آیه مورد نیاز استفاده کند

مسئله این است است که ما کار درمان و کارتحقیق را مخلوط کرده ایم و صدمه ها دیده ایم.

نمیدانم شاید داروی درد من این ها باشد:

قرآن میفرماید اگر خوبی میخواهی(نه خوشی)خوبی در:

*عشق به الله و ادامه انسان 

*ودرعمل نماز و زکات

*ودرعهد

*ودروفای به عهد

*ودرصبر و شکیبایی به هنگام درگیری ها(گمان میکنم این مرحله کلید قفل های من است)

این هاهستند که کسری های ماراپرمیکنند و کمبود هارا سرشار هرچند سنگین و ناخوش باشند که خوشی وجود ندارد مگربرای آنها که با ناخوشی ها خوش اند وبا ناخوشی به خوبی میرسند

حتی قرآن راه رسیدن به خوبی را نشان میدهد:"لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون"(هیچگاه به خوبی نمیرسید مگر اینکه از محبوب ها وعشق ها بگذرید)


سمعا وطاعتا اسماعیل هایم راذبح میکنم نوش دارو را با عشق سرمیکشم به امید شفا.


پ.ن:بخش عمده این متن از کتاب برداشت از قرآن به قلم استاد صفائی حائری ست

و روزی بغیر حسابی بود برای من.خداوند رحمتشان کند ان شاالله


بسم الله الرحمن الرحیم

توقع و نگاهمان را باید به دین درست کنیم

دین صرفا به معنای بد نشدن و گناه نکردن ما نیست اصلا هدف دین این نیست

هدف دین لذت عمیق انسان هاست

مگر لقاالله لذت نیست

مگر بابا علی لذت نمیبرد از گریه های شبانه اش.

الدین حبور.

دین کاری میکند ازساده ترین کارها لذت ببری

فلسفه دین لذت است دیندار کسی که حال میکند و کیف میکند به طوری که بقیه حسرت حال اورا میخورند

هرلذتی خیلی عمیق باشد حلال است شک نکن

هرلذتی عمیق نباشدخیلی کیف ندهد حرام است

البته همه شان  نه گاهی میگذارند کمی بچشی تا درک کنی چه خبر است.

لذت هایی که مانع میشود من به لذت عمیق برسم شادی که بعدش غم است حرام است.

به لذت های کم قانع نباشیم ماباید از قدرت نشاطی که کسب میکنیم کوه را جابه جا کنیم با همه وجود زندگی کنیم

این بیت شاید مرتبط باشد:اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی

چند دعا میکنم ازته دل آمین بگویید

پرودگارا لذت عبادتت را به ما بچشان لذت بندگی را بیشتر از تمام لذت های دنیا به ما بچشان خدایا شادمون کن خدایا به ما کیف و حال عمیق بده خدایا هرچه به پایان عمرمان نزدیک تر میشویم مارا خوشحال تر کن(این آخری را اهل دل درک میکنند)

پیشنهادانه:صوت های رمضان سال گذشته با عنوان راه های رسیدن به حال خوش معنوی ونشاط زندگی استاد پناهیان(اینجا)

پ.ن:اینکه این روزها این همه پرحرفی میکنم و پست میذارم به خاطر اینه که دوست دارم حس های خوبم رو با شما به اشتراک بذارم:)



بسم الله الرحمن الرحیم

هیییییی. یعنی جان چه باشد که فدای شما کنم؟این متاعیست که هر بی سروپایی دارد.

یعنی من چطور اززیر این همه دِین بلند شم؟

یعنی الان من در افق محو شم؟

بعید نیست اون روزی که نام یکی از پسرامو رئوف بزارمو با هربار صدا کردنش دلم به یاد رافت شماغنج بره

آقا جانم بهتره بگم عموجانم هنوز از اظهار دلتنگی ام یک روز رد نشده همه موانع را برطرف میکنی و از تفضلت در روز زیارتی ات(چهارشنبه) مرا میهمان حرم میکنی؟

بگو چه کنم؟ خودتان بگویید برای عرض تشکر چه کنم؟

من با تو زندگی نکنم؛ پیر می شوم

 بی تو من از جوانی خود سیر می شوم 

من در شعاع پرتو شمسُ الشُّموسی ات

 بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم

السلام علیک یا شمش الشموش یا امام الرئوف یا حبیبی یا رفیقی یا طبیبی.

 

(چی جوری از تو دست بکشم؟:دریافت حجم: 5.73 مگابایت)


بسم الله الرحمن الرحیم

بنا را براین میگذارم که این آخرین ماه رمضان عمرم باشد

غم تمام شدنش آنقدر عمیق است که خواب را از چشمانم ربوده .با اینکه خواب را هم عبادت محسوب میکند اجباری میخواهد مقربم کند.

خدای بینظیریست دیگر چیکارکند؟چطور به زور بغلم کند؟

دلم ازهمین الان برای این شهر تنگ میشود برای این ضیافتی که نظیر ندارد.

اضطراب از دست دادن و بهرمند نشدن دارم.

انگار هنوز مناجات شعبانیه در خونم جریان دارد

الهی فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ

                                                                        ***

مولای مهربان تر از مادرم میخواستم نوع مصاحبت با شما راتغییر دهم بخندم و سرشار باشم و .

اما انگار این عادت دیرینه بعد از زار زدن در دامنت و آرامش آغوشت و دست نوازشت بعد از چشم های بارانی بسی میچسبد و من را شدید محتاج و دلتنگ کرده.

پس میبارم میبارم ازدوری ات از محرومیت دامانت از میهمانی بدون حرمت.

این ها نیتی نیست کار دل تنگ است آقاجان

فقط اگر شب های قدر هم دور ازتو باشم چه کنم؟آنجاست که دیگر باید برای دلم رخت عزا به تن کنم

مریض بستر عشقم، شفا نمی خواهم

 که مرهم دلم از نسخه و دوای رضاست

                                                                        ***

به وقت یکم رمضان کتاب شهر خدا راکلید میزنم به توکل نام اعظمش.



                                                                         ***

خدایا ضیافت بدون صاحبمان صفایی ندارد

اللهم عجل لولیک الفرج


بسم الله الرحمن الرحیم

وای خدایا شکرت

الحمدلله رب العالمین.یعنی میشه که بشه؟؟

امشب یه نفر بهم قول داد مبلغی رو هرماه بده برای خیریه ای که میخوام به صورت غیر رسمی و دلی ایجاد کنم

و میدونم در خانواده چندین نفر دیگه هم این کمک رو میکنند

مشکلم الان شناسایی نیازمند و گرفتارِ واقعی هست

واینکه اصلا برای شروع چیکار کنم؟

منتظرما منتظر پیشنهاداتتون:))

«الّذینَ ینفِقونَ أَمولَهُم بِالّیلِ والنَّهارِ سِرًّا و عَلانِیةً فَلَهم أَجرُهُم عِندَ رَبّهم ولَاخَوفٌ عَلیهِم و لَاهُم یحزَنون»


بسم الله الرحمن الرحیم
میگویند زیبایی نعمت است اگر ازین نعمت در جهت گناه استفاده شود
در یوم الحسره زیبایان گناه کار به خدا عرض میکنند خدایا خودت مارا زیبا آفریدی گناه ما چیست؟
خداوند به ن حضرت مریم س را نشان میدهد و میگوید آیا از مریم زیباتر بودید؟
و به مردان حضرت یوسف را نشان میدهد میگوید آیا از یوسف زیبا تر بودید؟
ودر برابر کم صبری حضرت ایوب را نشان میدهد و میگوید آیا بلائتان بیشتر از ایوب بود؟
#خدایا پناه بر تو از زیبایی که در جهت غیر تو استفاده شود 
#خدایا پناه بر تو از کم صبری در ابتلائات
پی نوشت:دقت کردید اخیرا حرف های گنده گنده میزنم:)جوگیر زمانه منم
بی ربط نوشت:اتفاقی متوجه شدم این روزها شدیدا به وبلاگم گوگل میشه نکنه شنایایی شدم و لو رفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

شما فرض کنید یک ترمک(ترم یک) تو اوج ذوق زدگی دانشگاه باشه و یه هم اتاقی هم گیرش بیاد ازون خواهر بسیجی های غلیظ.

بعد بیاد این ترمک بخت برگشته رو معرفی کنه برا تئاتری که قراره تو جشن مبعث برای کل دانشگاه برگزار بشه

بعد اون ترمک که بنده باشم قبول نکنم بعد بیان منو کچل کنن که باید قبول کنی 

هرچی بگم نره هی بگن بدوش

با کلی اصرار قبول کنم ولی شرط بذارم که نقشم یاحرف نزنه یا خیلی کم

بعد کاشف به عمل میاد نقش عروس که فقط بله میگه رو برام درنظر گرفتن

اینجاست که من در میرم و میان خفتم میکنن که چراخب؟

میگم من بمیرم نمیام کنار کسی بشینم جلو اون همه آدم عاقدم خطبه بخونه منم بگم بلههههههه

میگن باااوشه ساقدوش خوبه؟ساقدوش عروس؟

میگم هییی خوبه

بلاخره روز جشن فرامیرسه

قبل تئاتر یه شناسنامه دادن به دستم گفتن هر وقت عاقد شناسنامه خواست بری بدی

بعد از سه تا دیالوگی که گفتم(عروس رفته سرنگ بیاره.عروس رفته.و.)

عاقد که یارش رفته بود اول شناسنامه ها رو بگیره گفت عه شناسنامه ها لطفا

منو میگین شناسنامه کو؟چیکارش کردم؟یادم اومد یکم سرخ و سفید شدم که چه کنم و چیکار کنم؟

مغزم قفل کرد و هیچ تحلیلی نتونستم بکنم پشتمو کردم به کل جمعیت شناسنامه رو از جیب شلوار درآوردم دادم به عاقد

قریب به چند دقیقه کل سالن رو هوا بود همون خواهر بسیجی که جلو هم نشسته بود و از شدت خنده داشت اشکاشو پاک میکرد حرسمو درآورده بود فقط دلم میخواست برم پایین دهان مبارکشو سرویس کنم آخه منو چه به تئاتر!!!

چشتون روز بد نبینه ازقضا از کل جشن فیلم گرفته شده بود و چون قسمت تئاترش از نظرشون خیلی جذاب بود تا ترم ۸ تو همه جشن ها همون قسمتو پخش میکردن و هرهر میخندیدن کلا سوژه بودم

اما بلاخره موفق شدم اون فیلمو باهمکاری یه نفوذی کلا ازصحنه روزگار محو نُمائم:)


پی نوشت:مقداری اغراق و خالی بندی در متن موجود میباشد:)


بسم الله الرحمن الرحیم

با دلی شاد با دلی سرشار از احساس خوشبختی با دلی لبریز از حمد اشک میریزم

ومطمعنم کور شده اون چشمی که این اشک منو نمیتونه ببینه.

اگر میدونستم تغییر نگاه انقدر شیرینه انقدر حالم رو وصف ناپذیر میکنه انقدر منو از تو لبریز میکنه که زودتر برات غش میکردم حضرت معشوق!

الهی کفی بی عزا ان ل لک عبدا

زیبا ترین حالات بنده:

تکبیر میگوید سوره حمد میخواند الحمدلله رب العالمین

خدایاااااا من خیلی ازت ممنونم خیلییییی

سبحان ربی العظیم و بحمده

خدایا من خیلی ازت ممنونما خیلیییییی

سبحان ربی الاعلی و بحمده

من دوباره خیلی ازت ممنونم.

عجب عشق بازی است نماز .

عجب رقصی است نماز.


درد ازتوست همه گرفتاری ها از جانب توست پس به کی پناه بیاریم جز تو

خدایا من رو ببخش که آبروی بنده های خوبتو بردم

کسی منو ببینه هیچ وقت به تو رو نمیاره چون نتونستم اونقدر شادِشاد باشم که همه بدونن بندگی تو چیزی جز لذت نیست.

سوال:احساس خوشبختی میکنید عمیقا؟؟


ِِاِلــهی کَـفَی بـی عِــزّاً ان اَکـونَ لَـکَــــ عَبـداً

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir


بسم الله الرحمن الرحیم

عرضم به حضور انورتون که من دوران دبستان و قسمتی از راهنمایی یک آدم قرتی بودم به لحاظ رقاص بودن

یعنی کسی نمیتونست منو جمع کنه.

دوم سوم راهنمایی حرام بودن رقص رو متوجه شدم و مقداری کنترل کردم این اسب سرکش رو

در دوران دبیرستان که با یه جو مذهبی رفیق شدم و به شدت مبارزه کردم البته گاهی دچار وسوسه میشدم و.

دوران دانشجویی گند زده شد به همه مبارزاتم چجوری؟عرض میکنم

اتاق روبرویمون یه ترم از ما بالاتر بودن رکیک ترین حرفایی که من تو عمرم نشنیده بودم مثل نقل و نبات میگفتن و اصن یه وضعی.

تا چشاشونو از خواب باز میکردن دست و رو نشسته اسپیکرشون رو روشن میکردن اونم چی ساسی مانکن و هایده و جون جونم یار جونم و. دبرقص.

بچه های اتاق خودمون اهل آهنگ بودن شدید یعنی شبانه روزی درحال گوش کردن بودن به جز یه نفر ولی حُسنی که داشت این بود که بچه های حرف گوش کنی بودن و تو هندفری معمولا گوش میکردن 


بسم الله الرحمن الرحیم

کفش های ماه را به پا کرده ام دوباره عازم توام.

فقط به قصد تو می آیم فقط تو

فرار میکنم از همه چیز از همه کس به سوی تو.

تویی که فقط امام نبودی همه چیز بودی همه کس بودی

آغوش پدرانه ات مستدام

در خوشبختی من همین بس که آقایی چون تو دارم.

میدانم هرچقدر اظهار دوست داشتن کنم کم است میدانم هرچقدر جان فداکنم کم است

اما تو سلطانی و من هلاک نگاه پدرانه ات.

بابی انت و امی و نفسی .

 


دریافت


بسم الله الرحمن الرحیم

اونشب که حرم بودم دررابطه با پستم جناب ناشناسی توصیه هایی کردند 

و خداخیرشون بده.

نه اینکه بیان بگن شما این کارو میکنین اشتباهه نکته هایی رو ذکر کردند که خوب بود و چون نکته بود و جوری بود که مثلا من خیلی خوبم(الکی) و ازین باب وارد شدند:)) باعث شد من که کمی انتقاد ناپذیرم استقبال کنم و پست اونشب رو رمز دار کنم

اما کلا یه موضوعی چند وقت ذهنم رو درگیر کرده و اون نوع صحبتم در این فضا هست

مشکلی که دارم جدی صحبت کردنه یعنی نمیتونم جدی باشم متاسفانه

یادمه استادی داشتیم خفن،سخت گیر،با تحصیلات خارجی،پزشک و جدی ولی سر کلاس ما انقد میخندید و نرم شده بود که بقیه دانشجوها باورشون نمیشد

تنها کلاسی که یکسره درحال تیغ زدن استادها بود مابودیم یعنی همش درحال خوردن بودیم:)))

کلا کلاس طنزی داشتیم و همه مون گوله نمک 

اما این گوله های نمک چند تا سردسته داشتن که یکیش من بودم!

عاقا یعنی من میخواستم حرف جدی بزنم اینا میخندیدن :(

وچون سوتی هم زیاد میدادم مزید بر علت بود.

البته ما کلاسمون فقط دوتا آقا داشت که اونا دانشجوهای منضبطی نبودندو معمولا غیبت داشتن و درساشون حذف میشد

اما بلاخره استاد آقا که داشتیم

اینجا هم چندین بار سعی کردم نوع حرف زدنم با نامحرم و حریم هارو بیشتر حفظ کنم اما فکر کنم زیاد موفق نبودم و گاهی شوخی های بی مزه و بی موردی کردم نه؟

:((

اینکه اینجا کمتر حرف بزنم و کمتر پست بذارم برخلاف میلمه چون اصولا ارتباط با آدم ها یک نیاز برام محسوب میشه

 تغییر بیان و لحن هم برام سخته وجدان دردم دارم:((

چیکار کنم به نظرتون؟؟


بسم الله الرحمن الرحیم

کربلا رفته بودم انگار اصفهان رفته بودم هر جامیرفتم یه اصفهانی کنارم بود

قم رفته بودم انگار اصفهان رفته بودم(قربون چسبات برم:)

اما تو مشهد خیلی ندیدمتون

اینجا هم که همش اصفهانی فک کنم ۹۹ درصد بیانی ها اصفهانی ان

آقا چه خبرتونه؟؟؟

چرا همه جا هستید اصفهانی اینجا اصفهانی آنجا اصفهانی همه جا

+ازاونجایی که من خیلی خوشم میاد جملات خبری بگم و شما مجازی اما واقعی هستید.عرضم به حضورتون که هفته پیش بعد از کلی مقاومت(من نمیرم سرکارو من باید کارای مهم تری بکنمو)همینجوری رفتم سایت و ثبت نام کردم برا طرح امروز یکی زنگ زد و از خواب ناز بیدارم کرد و خیلی مودبانه گفت خانوم . برای طرح در فلان جا انتخاب شدید.(من تو حالت خواب و بیداری با خودم گفتم ها؟میگن بعداز ۷یا ۸ماه جواب طرح میاد من هنو هفته پیش.)

که گفت باید تشریف بیارید حضوری.

حالا شاید رفتم به امید خدا.

فرداس که سرم شلوغ شه و پولدارم بشم دیگه نتونم بیام اینجا:))

لطفا دعا


بسم رب محی الاموات 
 شنیدم وارد مسجد شدید دیدید ابن ملجم(لعنت الله علیه) دمر خوابیده بیدارش کردید که نماز بخواند
بابایی دخترت هم خواب است  یک خواب عمیق خوابی از جنس غفلت.
باور نمیکنم بیدارم نکنید باور نمیکنم دریای بیکران مهربانی شما شامل حالم نشود
باور نمیکنم رهایم کنید چه کسی دلسوز تر از پدر برای دختر؟؟
بابا علی جانم
+فهمیدم شماره اسمم به ابجد برابری میکند با اسم محی الاموات  زنده کننده مردگان.من هم خوش خوشانم شده و به فال نیک میگیرم انگار میخواهی زنده ام کنی همان حیاتی که در قرآن وعده داده ای فلنحیینه حیات طیبه.به دریای فضلت نگاه میکنم و کم نمیخواهم و میدانم تو هم به کوچکیم نگاه نمیکنی. اینکه ابو حمزه را باز کنم و این فراز بیاید واحییته حیات طیبه فی ادوم السرور.
اینها برای دلم نشانی است من میخواهم، میخواهم آنچه را که به دردانه های درگاهت میدهی مرا هم در آن کوشه کنار ها جایی هست. لطفا.
+کلید قلبت در مشتم بود و هرگاه دست به سوی آسمان میبردم میدانستم بابای مادری ام بیشتر حواسش هست

                       

+یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم
 دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
 والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
 آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
 صاحب دلم کاش این رمضانِ آخر بی تو باشد
+میگویند اگر نمیتوانی کربلا روی روبه قبله بایست و به ارباب سلام بده
میایید هر روز(شب)در یک وقت معین همگی به اربابمان کشتی نجاتمان سلام دهیم ؟؟؟مثلا ساعت ۲۲
سلام دسته جمعی بیشتر کیف میدهد ها
حسینی ها بسم الله.




بسم الله الرحمن الرحیم

دوتا مانتو کج و معوج بدوزم باورشون نشه خودم دوختم بعد بیان بگن برا ماهم بدوز

کیف های چرمم رو ببین همه بیان سفارش بدن براماهم بدوز

ساعت ۱۲ بامداد تشریف بیارن براشون آمپول بزنم

سه روز ازم وقت بگیرن با پسرشون ریاضی کار کنم

اینا استفاده ابزاری نیست چیه؟؟؟:)))

                       



بسم الله الرحمن الرحیم

درحال حالت تهوع عمیقی هستم

الان تو یه تاکسی بین شهریم .

موسیقی لهب و لعب گذاشته به چه فجاعتی!قبل ازاینکه از خونه بیام بیرون حواسم بود هندفری رو برای این جور مواقع بردارم اما جاش گذاشتم :((

والان موندم وسط زمین و آسمون :(((((

خدایا خداوندگارا

+میاید امشب همه دعا ها و حوائجمون رو بذاریم کنار؟ هیچی هیچی از خدا نخوایم به جز دعای فرج باور کنیم در مشکلاتمون هم فرج حاصل میشه

اللهم بفاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها عجل لولیک الفرج

+همین الان تو مسجد رفیق گوگولی مگولی چند دقیقه ایم.عجب چادر چاقچوریم کرده:))

                   


بسم الله الرحمن الرحیم

این کفری که تو زندگی مسلمونی ما جریان داره چقدر وحشتناکه!

چقدر گاهی شک میکنیم.چقدر گاهی به غیر خدا امید میبندیم

همکارم برام تعریف میکرد یه خانوم جوون سر بچه اولش بهش میگن غربالگری nt یت مشگل داره .میفرستنش آمینیو سنتز.

بازهم مشکل داره.بهشون مجوز سقط میدن

پدر بچه اجازه نمیده میگه من این بچه رو هرجور که خدا بهم بده بزرگ میکنم من نمیزارم بچه مو بکشن.

همه بهشون فشار میارن اما این زن و شوهر جوون بچه شونو نگه میدارن

بچه شون به دنیا میاد.بدون هیچ مشکلی

همه تعجب میکنند.آزمایش پشت آزمایش

بچه سالمه سالم سالم

اسمش میشه ابوالفضل و الان سه سالشه

وقتی همکارم برام تعریف میکرد مو به تنم سیخ شده بود

ان الله علی کل شیء قدیر.علم پزشکی با درصد خطای کمتر از یک درصدم در برابر اراده خدا هیچی نیست.انقدر هاهم نباید مطمعن بود به همه چی.به تنها چیزی که باید مطمعن بود خداست

امروز تو حرم وقتی حین صحبت با حضرت بودم و توجهی به اطراف نداشتم یهو یه آقا اومد و گفت صندلی نمیخواین گفتم نه ممنون و دوباره مشغول ادامه گفتگو شدم اون آقا صندلیشو خیلی نزدیک من گذاشت معذب شدم خواستم برم که گفت:شما مشکلاتی تو زندگیتون دارید؟گفتم بله همه مشکل دارن زندگی بدون مشکل که وجود نداره

باز گفتن:یکی شما رو طلسم کرده

گفتم شما از کجا میدونید ؟!

یه نگاهی به گنبد کردن و گفتن دیگه. هنوز میخواستن حرف بزنن

منم با سرعت هرچه تمام تر گریختم

اولش که خیلی ترسیدم ازشون قلبم مثل گنجشک میزد بعد با خودم گفتم برو عمو! معلومه ببینی یکی داره اشک میریزه و محو گنبده فکر میکنی لابد این یه مشکلی داره!جون میده برای مچل کردن و ی

بعدم بر فرض محال به احتمال یک میلیاردم درصد حرفاش درست باشه مگه من میترسم؟! من یه خدایی دارم که کافیه اراده کنه کن فی میشه عالم.

من یه امام رضایی دارم که دست قدرت خدا روی زمینه.

 طلسم و این صوبتا واقعیت داره انکار نمیکنم اما همین ها هم زیر اراده خداست

رفتم و مناجات شعبانیه عزیزم رو باز کردم به این فراز که رسیدم :وبیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری.

تنها به دست توست نه به دست‏ غیر تو فزونى و کاستى‏ ام و سود و زیانم

قند تو دلم آب شد کلی قربون صدقه خدا رفتم و اشک هام جمع نمیشد و چقدر خوشحالم که خدا هست که هست و هست و تموم نمیشه که دست اراده اش بالای همه دست هاست

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ


بسم رب الحسین علیه السلام

باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفتباید موند باید پای این روضه ها تا ابد موند

جوان ناکام منم.جوونی که نتونه اربعین بره کربلا ناکامه.جوونی که نتونه کنار شادترین عزادارهای دنیا قدم بزنه ناکامه.

سال گذشته وبلاگم را با پستی از شما پا گشا کردم.

همین روزها بود.وقتی که دیگه کاملا ناامید شده بودم از وصال.

یک سال دیگه هم‌ اومد.و من به شرط حیات باز به دلم سال دیگه رو وعده میدم.

این نیومدن تو این سالها بی حکمت نیست.میدونم آخرش یه جوری میام که فکرشم نمیکردم.یه جورِ .بماند حالا :)

کلا این روز ها دارم به حکمت و رحمت خدا باهم فکر میکنم شدیدا توام با همند و مدام سمت ما سرازیر میشن

ای میوه دل رسول خدا فقط به سمت تو باید آمد.آمدنی توام با دویدن .فرار کردن

.ففرو الی الحسین.

اشک روان بر امیر کاروان که میخواندم شیخ جعفر شوشتری شمارا سریع ترین کشتی نجات خوانده بود.کل کتابش میگفت باید روی شما حساب دیگری باز کرد میگفت اگر مومن زرنگ باشد از شما لحظه ای جدا نمیشود

+من کوچکترین نشونه ها رو میبینم نشونه هایی که منو به شما ذره ای وصل کنن

وقتی محو گنبد سلطان بودم همون جای همیشگی دیدم دوتا خانوم پاکستانی دارن میان سمت من قبلش دیدم با چند نفر دیگه هم دارن حرف میزنندیکیشون دستمو میگیره و تند تند حرف میزنه.از حرفاش فقط اینارو میفهمم.عراقامام حسین.حرم.

به گوشیم و شماره ای که تو دستشه اشاره میکنه میفهمم میخواد به یکی که تو حرم امام حگ بزنه

میدونم با اینکه گوشیم پر شارژه ولی چون تماس خارج از کشوره فقط میتونه یه سلام علیک کنه و قطع میشه

ولی بهش میدم.

تماس برقرار میشه.باز توی حرفاش میفهمم که میگه من تو حرم امام رضام توهم تو حرم امام حسینی؟؟

هنوز داشت صحبتش گل مینداخت که قطع میشه.

ومنی که به همین خوشحال میشم که با گوشی من تماسی هر چند کوتاه از حرم سلطان به حرم ارباب رفت.

ومن این رو نشونه میبینم:)

نشونه دیده شدن

+مداحی که هر سال این موقع گوش میدم و برای من حکم یک روضه جانسوز رو داره.

 


دریافت

معنیش رو میتونیداینجا  ببینید

+یک کربلا مقابل هر انتخاب ماست.

+مولای متقیان که درود خدا براو و فرزندان پاکش میفرمایند:اوصیکم به تقوی الله و نظم امرکم

امام الرئوف علیه السلام میفرمایند:ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است.

سومین درجه ای که امام رضا برای انسان ذکر میکنند امام علی در کنار نظم آورده اند.

یعنی مرد شماره یک خدا تقوی به آن عظمت را در کنار نظم توصیه میکند!

اینکه نمیتونم رو برنامه ریزی و نظم فکر کنم،کار کنم،عمل کنم به شدت داره من رو اذیت میکنه.

عذاب وجدان دارم بابت این قضیه شدیدددد در حدی که واقعا خجالت میکشم

پیشنهادی ؟چیزی؟

+بیشترین مدت نبودنم در وبلاگ رقم خورد.سلام عرض شد:)

حالا من گفتم تا اربعین بدرود نمیشه ارفاق کنیدبهم؟

البته بنده اینجا نیام جاهای دیگه ای هست برای نوشتن و تخلیه اما هیچ کجا برای من درجستجوی عاشقی نمیشود :)

+پست طولانی همانا خونده نشدنش همانا:)


بسم الله الرحمن الرحیم

یک نفر آمد و گفت دختر بی بی الکی خوش است

راستش هرچی بهم میگفتن عمرا ناراحت نمیشدم اما الکی خوش؟!

چون خودم رو اصلا خوش چه برسه به الکی تصور نمیکردم

در حال حاضر دارم تو بدبختی و فلاکت غلت میزنم و شنا میرم ولی گاهی مسخره بازیم گل میکنه و هرهر به این بدبختیا میخندم

الان الکی خوش ترین آدم دنیام

هیچ دلیلی برای خوشی من وجود نداره(البته دلیل هست.چه دلیلی بالاتر ازخدای مهربان).در وضعیت مشابه من احتمالا طرف همه چیو گاز میگیره

اما الان دارم به مسخره ترین چیزا میخندم.اینجوری نبودما.نمدونم چم شده.چیز میزی خوردم؟نمیدونم والا

فکر کنم مالی خولیا گرفتم وتمااام

شما را به خدای بزرگ میسپارم وعده ما بعد از 120 سال دیار باقی

نه شوخی کردم بعد اربعین یا شاید بعد تر ان شاالله میام اگر عمری بود .

تا اون زمان اگر بار گران بودیم ورفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم.

ای بابا این جمله آخری که اشکمو در آورد :((

فعلا کاری باری ندارید؟

عه تا خدافظی نکردم همه حرفامو بزنم

احتمالا ازین مرکز کذایی منتقل شم یه جا دیگه.البته جایی که میخوام برم از نظر پرستیژ و کلاس کاری خیلی پایین تره .

من اینجا یه مافوق محسوب میشم امضام پای کلی فرم هست یه ابهتی دارم برا خودم

اما اونجایی که میخوام برم نقشم فرق میکنه

همکارام و مراقب سلامتام از وقتی فهمیدن میخوام برم کلی اصرار که بابا نرو.همه ترفندارو پیاده کردن که نظرم تغییر کنه.

مثلا میگفتن اونجا که بری بدبخت میشی کلی کار میریزه سرت.اونجا میشی زیر دست یکی مثل خودت و.

اما اینا اصلا برا من مطرح نیست.

فقط دلم برای مردم فوق العاده مهربون اینجا که من رو دیوونه خودشون کردن تنگ میشه

دوشنبه هم تو عمل انجام شده قرارم دادن که باید کباب بدم منم مظلووم گفتم باشه کبابتونم میدم

قراره خودشون بیارن بپزن بشورن بسابن من فقط کارت و رمز کارت بدم .

 

 

+آیا دلتان برای حرم امام رئوف تنگ شده است؟

آیا بسیار مشتاق پابوسی شان هستید؟

خب بنده تجاربم را در اختیار شما عزیزان میگذارم

بنده در گذشته دو روش داشتم یکی پیله کردن یکی لوس کردن

در روش پیله کردن یعنی همش میگفتم خدا حرم .امام رضا حرم.دلم تنگ شده حرم.من حرم میخوام.من.

که معمولا با اشک همراه بود و خداروشکر خیلی زود جواب میداد خیلی زود(یعنی خودم تو کفش میموندم)

روشی که بعدا کشف کردم و بیشتر حال میداد بهم لوس کردن خودم بود

اساسا انسان بسیار لوسی هستم (به لوسی می برنخوره) واگر کسی باشه که ناز و لوسی منو بخره خیلی خوشحال میشم و نهایت استفاده رو میبرم

امام رضای عزیزم ناز منو میخرید چجوری؟

میومدم میگفتم آقا جان یعنی این درسته من از دوریتون اینقدر دلتنگ شم؟یعنی دیگه دختر بی بی رو دوست ندارین؟؟یعنی دختر بی بی انقد بده که تو حرمتون راهش نمیدین؟؟که اینها هم با حالت بغض و گریه بود

بعدش چی میشد؟؟امام رضای جان منو الساعه میطلبید

اما در حال حاضر مشکلاتی رخ داده که نمیتونم برم حرم.ترس ورم داشته از روش های کما فی السابق استفاده کنم وضایع بشم؟؟

اونوقت دیگه دلخوشی نمونه برام :((

من اگر احساس کنم امام رضا هم دیگه نازمو نمیخره که دق میکنم رسما

بنابراین فعلا صبر پیشه میکنم ببینم خدا وامام رضاش چی میخوان.

 

شنیده ام که از این عبد، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود .

 

+من هستم ولی اینجا مدتی نیستم(فرزندانم! رو هوا والکی این تصمیمو نگرفتم دلیل دارم)

 

تا سلامی دیگر بدرود.

والی الله ترجع الامور.

یا علی علیه السلام

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

آیا تا بحال از ماسک زرد چوبه استفاده کرده اید؟

یه وخ استفاده نکنین ها که بیچاره میشین پشیمون زار میشین

همین منو میبینین؟؟یه زخم خورده و گول خورده ام.

همش تقصر تحریماست همش تقصیرآمریکاست کلا همه چی برمیگرده به آمریکا .

اگه من گل وبلبل زندگیمو میکردم ماسک میخواستم چیکار؟؟اصلا منو چه به ماسک؟؟

پوست به این خوبی دارم تییییش(الکی)

همه با هم یکصدا مرگ بر آمریکا

 

میگفت: ماسک زرد چوبه خیلی خوبه

میگفتم :آره خوبه ولی پوست زرد میشه ها. نمیشه رفت بیرون

میگفت:اصلااینجور نیست من زدم خیلی راحت پاک شد

 

اما من احتیاط کردم گفتم حالا اومدیم و پاک نشد گذاشتم جمعه باشه که مجبور نباشم برم بیرون

ماسک زدن من همانا.

                         

این شکلی شدنم همانا.

                          

یعنی الان با اسید و سنگ پا هم بیفتم به جون صورتم پاک نمیشه که نمیشه

نتیجه گیری اخلاقی:به حرف هر ننه قمری گوش نکنید(مخصوصا اگه اون ننه قمر رفیقتون باشه و قصدش یرقانی کردن شما باشه)

پی نوشت1:نگاه خوبی که میشه به این قضیه داشت اینه که با پاییز ست شدم :)

پی نوشت 2:در جهت ننه من غریبم بازی و نشون دادن حال بد و زرد وزار هم کاربرد داره:)

 

کمی هوا وسط این غبار هم خوب است.

الحمدلله على کل حال.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

تا وقتی این نفس میاد و میره .

تا وقتی ریه ها پر از اکسیژن میشه و قلب خون پمپاژ میکنه

باید زندگی کرد.حالا حال و روزمون داغوون باشه مرده و زنده مون فرقی نکنه.نه نشد

باید فرق کنه به زورم که شده باید زندگی رو به جریان بندازی

طی ده روز 5 کیلو وزن کم کردم زیر چشام گود افتاده

حوصله هیچکارم ندارم.دوست دارم همه چیو مخصوصا این وبلاگو بترم(در جریانید که اولین جایی که برای تردن و خالی کردن دق و دلی به ذهنم میرسه وبلاگ مادر مردس)

اما تصمیم گرفتم تصمیم گرفتن یا علی بگم و این مجروح جنگی رو کمی تیمار کنم

به زور میوه تو حلقم میریزم

کتاب میخونم

ورزش میکنم

آشپزی میکنم

حموم میرم

ماسک صورت درست میکنم

میرم تو خط نظم و مرتبی

زیارت عاشورای با توجه میخونم

و.

به چیز هایی که قبلا خیلی راحت میخندیدم الان به زور میخندم تا فراموشم نشه خندیدن

 

حالا ول کنیم این صوبتاروبابا.یه دوتا ماجرا براتون تعریف کنم:))

 

من :تو اتاق کارم در حال نماز خوندن

صدای آقای بخشی(پذیرش) میاد که داد میزنه:خانوم دکتر گوشی رو بردارید با شما کاردارن

خانوم دکتر داد میزنه:کیه؟

آقای بخشی:یه خانومه. کارتون داره از مریضاس

خانوم دکتر خب کیه؟

آقای بخشی با مِنّومِن:اکرم خانوم

من:رکعت آخر نماز در حال سلام دادنمگه دیگه این نماز عروج میکنه؟نمازی که داری میترکی از خنده و گیرای کق خانوم دکتر

آخه مثلا بفهمی کیه چه دردی ازت دوا میشه؟

الان اکرم خانومو شناختی اصلا؟؟

نکته ای که الان به ذهنم رسید اینه که آقای بخشی از کجا میدونست اسمش اکرمه!!!

دلم به حال آقای بخشی میسوزه هر روز از اول صبح تا آخر وقت کاری صدای خانوم دکتر در مرکز طنین انداز میشه که هی میگه آقای بخشیییییی آقای بخشییییی

ینی آلرژی گرفتم به کلمه ی آقای بخشی

 

+یه حاج آقایی اومده بود بنده ی خدا مشکل مغزی داشت

خانوم دکتر میخواست تمرکزش رو بررسی کنه گفت انگشتتو بزار رو نوک دماغت سریع بردار و هی تکرار کن

حاجی همون حرکت اول انگشتو کرد تو دماغش

خانوم دکنر:حاج آقا چیکار میکنی؟دستتو درآر

حاجی: در همان پوزیشن خیره شده به خانوم دکتر

خانوم دکتر:ای بابا در بیارین دیگه(حاجی در همان حالت)

خانوم دکتر در حالی که جیغ بنفش میکشد:آقای بخشیییییییییی بیاین دستشو از دماغش درآرین.

 

 

شمام به زور بخندین انرژی خنده هاتونو میخوام.

 


بسم رب العباس.

از دیشب که شب زیارتی حضرت ارباب بود دلم پیش عباسش بود

از دیشب دارم به عباس فکر میکنم.

عباس و مادرش.همیشه اسوه ی ادب برای من این دو بزرگوار بوده اند.تا کلمه ادب را میشنوم یاد عباس و مادرش می افتم

مادرش.

نام مادرش فاطمه بود.اما تاب دیدن غم در چشم های حسنین را نداشت به امیرالمونین عرض کرد دیگر اورا با این نام نخواند.از آن روز فاطمه دیگر فاطمه نبود ام البنین بود مادر پسرها

و عباس.

او را همه با دست‌هایش می‌شناسند. دست‌هایی که دستان خداست و از آستین رشادت و شهادت و مهر بیرون آمده. همان دست‌هایی که دستان پر سخاوت دریاست و تمام آب‌های دنیا را شرمنده خویش کرده است. دست‌هایش را نمی‌شود نادیده گرفت؛ چون دستان خدا فراتر از همه دست‌هاست. هر که با دست‌‌هایش بیعت کند، دستان خدا را در آغوش گرفته. .

دست‌هایش، آیینه دستان پر پینه مردی ا‌ست که تمام هستی در دست ولایت اوست. مردی که سالیان سال نان بینوایان را بر دوش می‌گرفت و بر در خانه‌های‌شان می‌برد و سفره‌ها‌ی‌شان را نمک‌گیر خویش می‌کرد. او فرزند دست‌های حیدرى. مردی که ذوالفقار را در دست داشت، ولی هرگز دانه جوی را به ستم از دهان موری باز نگرفت. پس از دستان او که نان‌آور خاک بود، دست‌های عباس آب‌آور زمین شدند. دستان او ساقی روزگارند.
دست‌هایش، برکت عشق را در سفره‌های عاشقان می‌نهند. اینک نان و خرما نه، که ازاو آب حیات می‌طلبم، آب مراد.

ومن .

یکی از خطاکار ترین ها .کسی که حرمت نگاه نداشت کسی که بی ادب بود

اما نور امید همچنان شعله میکشد درونش.

بی آبروست اما گاهی سعی کرده برای بندگی گاهی تلاش کرده با ادب باشد

اگر قابل است بابی شوید برای حوائجش ای حضرت باب الحوائج

چند سال پیش که برای عرض ادب به ساحتتان آمده بودم

روبروی ضریحتان خانومی پاکستانی توجهم را جلب کرد صورتش را به قسمت چوبی ضریح چسبانده بود و نجواگونه حرف میزد و آن چوب خیس اشک هایش بود.منم بی اختیار با دیدن او اشک میریختم .

وقتی که رفت من نیز صورتم را چسباندم به آن چوب خیس متبرک.به خاطر ندارم حاجتی خواسته باشم نمیدانم چه سریست قبل ازاینکه بروی کلی حاجت در صندوقچه دلت قرار میدهی که آنجا باز کنی ولی تا میرسی لال میشوی فقط غرق محبت و اشک میشوی

هتلمان پشت ضریح شما بود اما من هرگاه که میخواستم به زیارت بیایم دور میزدم و اول به ابی عبدالله عرض ادب میکردم

میخواستم شبیه شما باشم با ادب .

ای قمر منیر عالم راستش را بخواهید قصد داشتم بیایم و قسمتان بدهم . به حضرت صدیقه کبری به حضرت ابی عبدالله.به زینب کبری.

اما شرم میکنم ودور از ادب میدانم.

شما خودتان همه چیز را میدانید همه چیز میشود نیم نگاهی به من و زندگی ام کنید؟

میشود باز هم مرا غرق محبت خوش کنید؟

اینکه در این حال رو به مرگ یاد شما وسقاییتان بیفتم بی حکمت نیست

از آب زلالتان سیر آبم میکنید پسر سقای کوثر؟

 


بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از رازهای خیلی مهم عاشقی به اعتقاد من ادب هست.

ادب و ما ادراک ادب!!!

وقتی ادب در زندگی ات جریان داشته باشد جایگاهت را میشناسی .دیگر هرکاری دلت خواست نمیکنی.متواضع میشوی.گوش به فرمان میشوی

 

وقتی آب روی آب ریخت از سر ادب بود

عباسِ حیدر کرار را ادب باب الحوائج کرد

 

شروع کنیم به تمرین ادب .

مثلا سر نماز خمیازه نکشیم .

جایی را نخارانیم.

چشم هایمان این سو و آن سو نرود.فکرمان نیز هم

موقع سلام به اهل بیت کمترین حد ادب که دوزانو نشستن است را رعایت کنیم.

نماز اول وقت هم ادب است

آیت الله قاضی میفرمایند:اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند!(ویا فرمود به صورت من تف بیاندازد!)

کم کم وسعت بدهیم این ادب را بعد اگر تحولی در خود ندیدید بیایید یقه مرا بگیرید :)‌

+جمله آخر به تقلید از آیت الله قاضی البته با اعتماد به نفس کمتر


هو الرئوف

از منِ زخم خورده به شما نصیحت اگر بچه هاتونو دوست دارید اگر آینده دنیا و آخرتشون براتون مهمه بچه رو ناز پروده و تنبل بار نیارید.بچه رو آماده خور و تو پر قو بزرگ نکنید.

اگه از روی محبت اینچنین کنید در واقع به اون طفل معصوم خیانت کردید

میدونید اون طفلک باید چه جونی بکنه تا این صفاتی که از تربیت نادرست بهش رسیده رو از بین ببره؟؟

چقدر باید خوذش رو به آب و آتیش و سختی بکشونه تا آدم بشه؟؟

پدر و مادر عزیز من خیلی اهل تلاش اند اصلا تنبل و علاف بیکار نیستند

آقا جانم از اداره که میان تا شب مشغول کارند شب ها هم زود میخوابند و صبح ها زود بیدار میشن

مادر جانمم که خیلی فعاله انقده فرزو کاریه که خدا میدونه.

نخود و لوبیا و سبزی و پیاز و سیرو سیب زمینی و انواع میوه رو خودشون تولید میکنند در حالی که هردوشون کارمند دولتم هستند

ولی متاسفانه من که دختر اونها هستم اصلا مثل اونها نیستم!!!

چرا؟؟چون از بچگی همه کارهارو خودشون کردند اصلا به من کار نسپردند همه چیز برام فراهم بوده

من سالهاست دارم خوذم رو مجبور به تغییر میکنم و هنوز که هنوزه نشدم اون دختر بی بی که مورد رضایت خدا باشه

و الان اون روش تربیتی والدین عزیزم داره روی برادرهام مخصوصا داداش کوچیکه  اجرا میشه و با اینکه میدونم از روی محبت و دوست داشتنه ولی نگرانم چرا که داداشام روحیه شون با من کاملا متفاوت هست و شاید وقتی هم که مردی شدند برای خودشون عین خیالشون نباشه خیلی نگرانم.

 

+زعفرون خیلی جالبه  من هر روز که میرم سر زمین زعفرون انقد  ذوق میکنم و جیغ میکشم و مبهوت میشم که حد نداره

فکر کنید یک زمین مملو از زغفران جمع میکنی بعد روز بعد که میای میبینی باز زمین داره میترکه از زعفرون

فک کنم دقیقا با همین سرعت رشد میکنند: کلیک

یکی از فانتزی هام اینه یه شب تاصبح بمونم کنارشون ببینم چه جوریاس واقعا؟؟

                   

وقتی از صبح زعفرون جمع میکنی به شوق اینکه اینا بشن سوغات زائرای رفیق رئوف و اونقدر گرسنه ات میشه که دیگه نای جمع کردن نداری یه ماشین نگه میداره و صدات میزنه و میگه بفرمایید غذای نذری.

وقتی خدا انقدر دوستمون داشت که امام رضاشو سلطان این سرزمین کرد تا از غریبی نمیریم

غیر تو کدوم رفیق سنگ تموم گذاشت برام؟تویی سایه سرم تویی کس بی کسی هام

به حال زن های نوغان غبطه میخورم 

یاسیدنا و مولانا یا ابانا استغفر لنا و اشفع لنا عندالله

یا من یسمی بالغفورالرحیم.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

الان یکی از حسرت های زندگیم که به شدت به خاطرش دارم رنج میکشم مادر نشدن هست.

غریزه ی مادری به شدت در وجودم داره طغیان میکنه و راهی برای ش نیست

مخصوصا اینکه در محل کارم روزانه هی بچه میبینمو دلم میره.هی قربون صدقه شون میرمو دلم میره

همیشه فکر میکردم اگر اراده خدا بر مادر نشدن من باشه خواهم مرد

حالا ان شاالله منم مادر میشم بلاخره یه روز.

ولی اگر خدا نخواد و نشه میدونم که نخواهم مرد 

خیالتون راحت هیچ کدوممون نمیمیریم بابت هر اتفاقی که فکر میکنیم خیلی وحشتناکه و ما تحملش رو نداریم 

چون همیشه یه بدتری هست و همیشه خدا صبرش رو میده و همیشه وسط بدترین شرایط یه چیزای برای زنده موندن پیدا میشه

+همکارم مخالف سرسخت بچه داشتن زیاد و زود هست به همه مراجعه کننده ها هم همینو میگه ولی من دقیقا برعکس اون به کسایی که میدونم شرایط رو دارن مشاوره فرزند آوری میدم :)

 

امام کل زمان ها دوباره گشت امام.عیدتون خیلی مبارک ان شاالله


بسم الله الرحمن الرحیم 

دلم میخواد برای بارسوم محمد رسول الله مجید مجیدی رو ببینم به همراه دستمال کاغذی هام :)

پست مرتبط

از وقتی این آیه رو دیدم دل تو دلم نیست این آیه پتانسیل یه دنیا اشک رو داره

آخه اینقد لطیف انقد مهربون انقد رئوف انقد رحمت انقد ناز الهی من فدای این دلبر جانانم بشم

"لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رءوف رحیم"

همانا رسولی از جنس شما برای خلق آمد که از فرط محبت و نوع پروری فقر و پریشانی و جهل و فلاکت شما براو سخت می آید وبرآسایش و نجات شما بسیار حریص و به مومنان رئوف و مهربان است

 

+تا زیر ابروهام حرف جمع شده که براتون بگم اما به دو دلیل نگفتم یکی اینکه بالاجبار از فضای مجازی دور شدم دو اینکه اصلا حس و حال حرف زدن ندارم حالا برا خالی نبودن عریضه و به یاد گذشته ها یه خاطره بگم :)

مافوقم یهو زنگ زد که من امروز مشکلی برام پیش اومده همین الان برو دبیرستان پسرانه براشون کلاس آموزشی بزار

منم گفتم الان مطلب آماده ندارم و اینکه حاضرم شونصد تا مدرسه دخترانه برم ولی پسرانه اونم دبیرستان نرم خیلی معذبم

اونم گفت چیز خاصی نمیخواد بگی راجع به تغذیه سالم و تحرک بدنی و .این چیزا 

ازونجا که بنده کمال گرا تشریف دارم گفتم اینا که خیلی ضایس برای بچه های دبیرستان!!!

اصلا حال نمیکنن زیر بار مسخره بازیشون له میشم که.

اونم گفت نخیر اینا برا شما که کارتون اینه روتین هست اما برای اونا خیلی جذابه

بعد گفتم به جان خودم من معذبم به همکارای دیگه بگید برن

گفت کار خودته فقط خودت باید بری.بعدم فقط برای دهمی هاست اونام که سنی ندارن

گوشیو قطع کردم و به خودم دلداری دادم که من جای ننه اونا محسوب میشم و ان شاالله شلوغ کاری نمیکنن و خدا به ذهن و معلومات فی البداهه ام برکت میده

همکارم اومد و وسط افکارم شیرجه زد و گفت خدا بهت رحم کنه انقد دستت بندازن که نفهمی از کجا خوردی.

با کلی استرس راننده اومد دنبالم و رفتم

رفتم دفتر، معاون من رو به سالن اجتماعات راهنمایی کرد و زنگو زد 

چشتون روز بد نبینه اصلا ته سالن دیده نمیشد(اغراق)

کل پایه های مدرسه اومدن نشستن دیدم اونای بابای من محسوب میشن نه من ننه اونا

دیدم یه بنرم زدن کارگاه پیشگیری از دیابت

یکی دوتا از معلماشونم اومده بودن

هم حرصم دراومده بود از خانوم مافوق هم استرس گرفته بودم شدید هی مقنعه و چادرمو میکشیدم جلو و قیافه ام داد میزد چقد استرس دارم

دلو زدم به دریا و ذکر بی نظیر و حال خوب کن بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و شروع کردم مخم رو براشون پیاده کردم جالب اینجا بود که هیچکدوم اصلا جیک نمیزدن بدون میکرفون صدام تو کل سالن میپیچید بدون ذره ای داد زدن

حالا چونه ام گرم شده بود یکی باید منو از برق میکشید

من انقد تو نقشم فرو رفته بودم که نفهمیدم ازم کلی عکس گرفتن.تا رسیدم محل کارم دیدم همکارم عکسای منو داره نیگا میکنه 

خیلی بی ادب بودن نه؟؟ که بدون اجازه ازم عکس گرفتن؟

+تو این مدت ته وبلاگی ازتون خوندم نه نظراتتون رو جواب دادم الساعه هردو تاشو امشب انجام خواهم داد ان شاالله

 


بسم الله الرحمن الرحیم

بیاید باور کنیم ما همه بچه های حسینیم.

به خودش قسم ما همه بچه های حسینیم

اگر باجون و دل باور کنیم بچه های حسینیم نگاهمون به این زندگی فرق میکنه

دیگه نمیتونیم هرکاری بکنیم.

دیگه نمیتونیم برای خودمون باشیم

اگرم بچه های ناخلفی باشیم پدر هیج وقت بچه شو رها نمیکنه

.

.

.

من دختر حسینم

حسین رهام نمیکنه

یا حسین علیه السلام

 


بسم الله الرحمن الرحیم

یه مدت مربی باشگاهمون براش کاری پیش اومد و باشگاهو سپرد به من!

من هم اولین کاری که در جهت مربیگری و رئیس بازی کردم این بود که اون فلش لامصب رو با اون آهنگای جفنگش به یغما بردم و اسپیکرو به گوشیم وصل کردم .حالا هرچی گوشیمو زیرورو میکنم دریغ از حتی یه آهنگ ملایم

فقط سخنرانی و مداحی.

آقا ما اومدیم ازون مداحی قشنگامون گذاشتیم .موج غرغرات سرکار الیه ها به سمتم سرازیر شد

بنده هم با زبون نرم خامشون کردم و راضی شدن

درگام دوم مربیگریم خواستم برم عکس اون گولاخارو از دیوار بکنم  آدم به جای انگیزه میگرخه وقتی به اونا نیگا میکنه

اما خاله دختر گفت اگه اونا رو بکنی فاطمه خانوم(مربی باشگاه)ازینجا شوتت میکنه بیرون.منم منصرف شدم

نوبت رسید به ورزش های گروهی با اعتماد به نفس و بسم الله شروع کردم فقط یه مشکل کوچولو این وسط وجود داشت .من چهارتا حرکت که میرفتم دیگه بعدش به ذهنم نمیرسید چه حرکتی بزنم!

و میگفتم خب آب بخورید و تاوقتی آب نوش جان میکردن به خاله دختر چشمک میزدم میگفتم کدومو برم ؟اونم مگفت همشو برو!

و من ازخودم حرکت اختراع میکردم و تموم میشد

یه مشکل دیگه ای که وجود داشت این بود که من اصلا نمیتونم روحیه جدیمو حفظ کنم و وسط توضیح دادن به تازه واردا میزدم به در مسخره بازی و تایم تموم میشد و هنوز اونا برنامشونو نرفته بودن

هیچی دیگه تو اون چند روز گند زدم به باشگاش:))

خدا یه چیزی میدونسته من رو معلم نکرده اصلا استعدادشو ندارم

الان یه چند وقتی هست نرفتم باشگاه به دودلیل: باشگاه از خانه مان دور است و اینکه واقعا نمیرسم!

اما اومدم با خودم سبک سنگین کردم دیدم پشت این ورزش من چه هدف های والایی وجود داره نمیشه کنارش گذاشت و هرجورشده باید احیا بشه

ازجمله هدف هاش اینه که من قراره مادر بشم و باید قبلش خودم رو قوی کنم و.اووو چقد زیادن هدفای ورزش

همین دیروز دوباره استارتشو زدم تا وارد باشگاه شدم فاظمه خانوم اومد استقبال و دست وروبوسی و .که کجا بودی؟که دیروز بهت فکرمیکردم.

فک کنم باز برام یه خوابایی دیده:))

خدا بخیر کنه

ولله الحمد.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها وبعلها وبنیها وسرالمستودع فیها

کی گفته بچه مسلمون باید یه گوشه بشینه و به کارهای اقتصادی نزدیک نشه؟؟

خیلی غم انگیزه ما از معصومین علیهم السلام فقط جنبه معنوی و معرفتیشون رو میبینیم

حضرت امیر .بی بی دوعالم.امام مجتبی.خدیجه کبری.علیهم السلام همه این بزرگواران فعالیت اقتصادی درحد عالی داشتند.

اگر بی دین ها پولدار های یک جامعه باشند که جامعه به بی راهه میره!

هنوز بئر علی های شهر مدینه داره به خلق الله آب گوارا میده!

ابوترابی که از چاه خارج نشده چاه رو وقف میکردند.

ام ابیهایی که باغی به بزرگی فدک رو اداره میکردند و چند نفر از کنارش روزی میخوردند.

من آدم مادی نیستم و با کمترین پول قادرم به حیات خودم ادامه بدم پول هیچ وقت برام مهمتراز دل خوش نبوده و معتقدم اکسیر زندگی عشق هست ، عشق به هرچیزی.

با وجود رفاه مالی هیچ وقت ول خرج نبودم وهنوز پول توجیبی های آقا جونم رو دارم که برکتش تمومی نداره

مهم تر از میزان پول برکت اون پوله.

خسیسم نیستم واقعا

اما من دختر بی بی میخوام مثل حضرت مادر یه فعالیت اقتصادی راه بندازم فعالیتی که هم سودش تو چشم من بره هم بقیه:)

سرمایه ام زیاد نیست ولی من قادر هستم با همین سرمایه کم اونقدر تلاش کنم تا به نتیجه برسم .

خیلی ها بگم گفتن طلا بگیر دلار بگیر بورس سرمایه گذاری کن

ولی اینها هیچ کدوم در شان شیعه نیست

اساتید و علما در خدمتتون باشیم اگر راهنمایی بفرمایید و از تجربه هاتون بگید ممنون میشم:)

 

پ.ن1:جدا برام یه سوالی پیش اومده استاد پناهیان مثل من فکر میکنه یا من مثل اون؟

دریافت

پ.ن2: این پست هم مثل همیشه برای خودم زیاد نوشابه باز کردم

پ.ن3:آقا اونروز یه بچه رو میخواستم واکسن بزنم اولش که زمین و آسمونو بهم دوخت بعد یهو چشمش افتاد به انگشتر عقیق خوشرنگم دیگه ول کن انگشتر ما نبود بهش گفتم برو یره من کل بازار رضا رو طی کشیدم تا این انگشترو پسند کردم اونوقت یک کاره بدم به تو هیچی دیگه پیچوندمش

نتیجه گیری اخلاقی:من خیلی هم خسیسم

نتیجه گیری ورزشی:من بولوف زیاد میزنم و نوشابه زیاد باز میکنم شما باور نکنید

نتیجه گیری مع الفارق:بلند پروازی من گوش فلک رو کر کرده

 

ولله الحمد


بسم الله الرحمن الرحیم

تا حالا قسمت نشده بود آش درست کنم،آش رو همیشه دسته جمعی میخوریم و بزرگترای مجلس درست میکنن

با خودم گفتم بلاخره که چی؟همیشه که قرار نیست کوچیک بمونم گفتم منم سری بشم تو سرا بدون هیچ پرسشی و بدون هیچ تحقیق و پیش زمینه ای دست به کار شدم

ولی خودمونیما چقد آسونه آش درست کردن اصلا کاری نداره.

جاتون خالی خیلی جا افتاده و عالی شد فقط یه مشکل کوچولو داشت اینکه تا بقیه یه قاشق داخل دهان مبارک میذاشتند بلافاصله وبی اختیار دست مبارک رو در حالی که همچون باد بزن بود جلو دهان حرکت میدادند.چرا؟چون بنده تا جایی که جا داشت فلفل ریخته بودم و وقتی طفلکی ها از سوزش دهان به کشک ها پناه میبردند قشنگ مثل اژدها آتیش میزد بیرون.چرا؟چون بنده تا جایی که جا داشت تو کشک ها سیر خام رنده کرده بودم

من خودم که تندی خورم با به به و چه چه میخوردم به بقیه هم کاری نداشتم

یک نکته کاملا مور مور کننده ولی لازم:قبل از سابیدن کشک ها حتما ناخن های همچون *** خود را از ته بگیرید که دیگران همراه آش کشکو ناخون میل نکنند.با تشکر

 

من به یه نتیجه کاملا غیر علمی رسیدم هر چی آدم حساس تر و دقیق تر باشه بدتره

شما نمیدونید من برای یک کیک درست کردن چه باکلاس بازیا در نمی آوردم!سفیده تخم مرغ از زرده جدا همراه شکربا همزن انقد میزدم که خوابم میبرد!شیر رو به دمای محیط میرسوندم آرد رو با همزن دستی خیلی آروم آروم و کم کم اضافه میکردم و کلی قرطی بازی دیگه ولی آخرش اونی نمیشد که تو عکسا میدیدم:)

یه شب ساعت 12:00بامداد به سرم زد کیک درست کنم آقا من اومدم همه مواد رو قاطی کردم و ریختم تو کیک پز

نمیدونید چه کیکی شد انقده پف کرد که در کیک پزو زد بالا :))

تو خیاطی هم همین داستان هارو داشتم خودمو برای میلیمترها اذیت میکردم

اما نباید سخت گرفتدرس بگیرید از تجربیات من خب؟

 

 

 


یا طبیب القلوب.

این روزها به قلبم زیاد فشار میاد

مردم سرزمینم این روزها حالشون خوب نیست غم دارند این روزها برای هرکس که غربالگری روان پرمیکنم با پرسیدن هرسوال اشک تو چشم هاشون حلقه میزنه و کافیه من ادامه بدم تا بغضشون بترکه و شروع کنن به حرف زدن

اما هم خودم حال روحی مساعدی ندارم و اگر بخوام حرف هاشون رو بشنوم داغون میشم هم بلد نیستم چی بهشون بگم تا آروم بشن چه راهکاری بدم برای مشکلشون.

وچقدر مردم در به در دنبال یکی میگردند که فقط گوش کنه فقط گوش کنه.

الهی بمیرم برای قلب های پر از دردشون اصلا حاضرم در دردهاشون شریک بشم ولی چیکار کنم؟وقتی نمیتونم تحمل کنم چیکار کنم؟وقتی کاری از دستم برنمیاد چی کارکنم؟

من مثل قبلا توانایی محرم اسرار شدن توانایی گوش شنوا برای درد دل ها رو ندارم من خیلی ضعیف شدم

سابقا گمان میکردم علم روان شناسی علم پرازریسک واشتباهه علمی که نمیشه خیلی روش حساب کرد علمی که همه جا جواب نمیده علمی که چندتا خارجی اومدن نظر دادن واصلا قابل مقایسه با علم پزشکی نیست چون روح و روان بسیار پیچیده تر از جسم هست

میدیدم وقتی باباعلی جان به زیبایی هرچه تمام تر1400سال پیش جوری از جسم وروح سخن میگه که روان شناسا تازه الان دارن به اون میرسن چه احتیاجی هست من برم سراغش؟

 

اما الان در مواجهه با مردم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم تا خرابکاری نشه چجوری راهنماییشون کنم که ذره ای ،ذره ای کمکشون کنم

خیلی از مشکلات جسمی این روزها برمیگرده به روحشون رفتارهای عجیب و غریب بعضی بچه ها به نظرم ریشه اش برمیگرده به یسری عقده ها و مشکلات خانوادگیشون .خوب میفهمم بچه ای که میاد و همه جا رو بهم میریزه و داروها رو پرت میکنه چقدر معصوم وبی گناهه و این یک مشکل روحی داره.

نمیدونم نظر دینم چی هست؟نمیدونم بابا علی چی میگه؟نمیدونم چی درسته چی غلط؟

فکر میکنم بالاجبار باید برم سراغش.سراغ روان شناسی

 

+شعر کنار وبلاگ باعث گریه ی عمیقی در من شد

اگر بشکند این ظرف سفالی.

چقدر ضعیفم و چقدر ظرف من کوچیکه و چقدر محتاجم به خدای صمد

قل هوالله احد

الله الصمد

ببخشش به خاطر امید هایی که به غیر تو بستم

درمان همه دردها کاش لب به سخن به غیر تو باز نمیکردم


بسم رب الشهداء والصدیقین

یاحسین علیه السلام

نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی

مشهد الرضا هم که آمدی.خوش آمدی

التماس دعا

میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است

که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید.

البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز

کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟

کربلایی در رخوت و خواب عمیق بودیم خوب تکانمان دادید وقتش بود وقتش بود بیدارمان کنید ولو با خون پاکتان

راستی سردار لبخند مادر چه شکلیست؟

دستان بابا ؟واییییییی دستان بابا

آغوش ارباب؟وایییییی آغوش ارباب

رفیق رئوف .

علمدار .

همه بودند سردار؟

راستی در بزمتان شهید کاظمی هم بود؟

گفته بودید این فاطمیه جور دیگری است

راست گفتید فاطمیه امسال کنار خودِ خودِ مادرید فارغ از این دنیا و زنجیرهایش

آه آه آه .التماس دعا سردار

التماس دعا شهیـــــــدکربلایی

که محتاجم

محتـــــــاج به دعایی به نگاهی

 

 

*این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم

حاشا اینکه از راه تو حتی لحظه ای برگردیم

 


بسم الله الرحمن الرحیم

شب جمعه بود شبی که نام ارباب بهش گره خورده شبی که  مادرزائر مزار حسینشه

از فرط خستگی خیلی زود خوابیدم .

خواب دیدم زائر حرم قره عین المرتضی زینب کبری خواهر ارباب  هستم

تنها نبودم دونفر دیگه همراهم بودن یه نفرشون خیلی کوچولو بود اسمش حسین بود تو بغلم آروم خوابیده بود انگار من مادرش بودم.

از 15 سالگی چشم هایم حرم بانو را ندیده بود که الحمدلله در خواب حاصل شد

 

 

این روزها برای من غارتنهایی خیلی لذت بخش شده

این روزها همش دنبال ندیده شدن هستم

این روزها هیچ چیز به اندازه تنهایی حالم رو خوب نمیکنه

این روزها روی جدیدی از من به نمایش گذاشته میشه که خودمن هم تا بحال ندیدم و متعجبم ازین من

این روزها تو خلوت و تنهایی خودم کتاب میخونم،روی سفال نقاشی میکشم کیف چرم میدوزم و چای با طعم گل محمدی میخورم و برای خودم زندگی میکنم

 اگر بگذارند.

 

فردا به شرط حیات زائر رفیق رئوف خواهم بود ان شاالله

به یادتون خواهم بود ان شاالله

به یادم باشید

 


 بسم رب الفاطمه اهرا

گاهی از اینکه شما را مادر خطاب میکنم ازینکه هی خودم را به شما منسوب میکنم ازینکه با پررویی تمام اسم خودم را دختر بی بی گداشته ام ازین دست بالا گرفتن خودم .میخواهم بمیرم،بمیرم بابت این جسارت

من از کجا؟دختری شما از کجا؟

من غبار قدم فضه تان هم نیستم مادر جان چه برسد به دختر شما!!!

 

وقتی به شما می‌اندیشم، از دست‌های تهی خویش شرمسار می‌شوم و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفته‌ام است، آرام‌آرام می‌شکند و بر پهنای صورت گنهکارم می‌لغزد و جاری می‌شود. یک دنیا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همین شبنم‌های دل گرفته وضوی عاشقی می‌کنم و به نام یگانه عالم و به یاد شما که نگین آفرینش تمام بانوان عالمید، نفس میکشم و باز زانوهای به زمین رسیده را میتکانم برای دویدنی دوباره.

دل داغدار من به تمام قامت به احترام شما می‌ایستد و در زاویه اندیشه‌هایش به شکیبایی شما فکر می‌کند و غم هایش برایش بی ارزش میشود.

پس چه زیبا ماردی مهربان برای پدر تنهایتان لقب گرفتید؛ که این مدال افتخاری بود که عجیب برازنده قامت و استقامت شما شد.

 پس از آن میثاق سبز در میعادگاه عشق، عاشقی کردید .با نان و نمک علی عاشقانه ساختید و علی را هزاران مرتبه شرمسار شکیبایی‌ تان کردید. 

شما دختر برگزیده‌ترین معشوقه خدا بودید اما در تمام گرسنگی‌ها و خستگی‌ها، لب جز به تسبیح و تقدیس ذات مقدس خداوند  باز نفرمودید.

چه شقایق‌ها واطلسی‌ها و رازقی‌هایی به گلستان گل نشناس دنیا هدیه فرمودید که قصه پرپرشدنشان حدیثی است چون مثنوی یاس کبودتان که فعلاً در کنار زاویه ذهن من بماند تا بعد!

با مادر مادر گفتن ها کسی دخترشما نمیشود دختر باید شبیه مادر شود.

التماس دعا ای دار و ندار علی،ای بود ونبود حسن،ای مادر ارباب ما

 

بشم همونی که تو میخوای


 
 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حافظ منو دیوانه کرده.

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

                          

مرتبط است با آیه72 سوره احزاب:

«اِنّا عَرَضنا الاَمانَةَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً؛ بی گمان، ما امانت (تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما آن ها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسانْ آن را به دوش کشید، راستی که او بسیار بیداد پیشه و نادان است.»

+آن جمله آخر را عشق است نادانی و دیوانگی را عشق است

+توضیحات بیشتر در مبحث جذاب قاعده امانت از سیدمحمد حسین عظیمی عزیز و بزرگوار(برنامه یاد خدا)


بسم الله الرحمن الرحیم

بهم گفت میای با فلانی و فلانی شهادت حضرت زهرا رو بریم قم؟

همسفرهایی که درنظر گرفته بود رو راحت نبودم باهاشون تعلل کردم و بهش فهموندم زیاد مایل نیستم

اما پشیمون شدم گفتم دهه فاطمیه کنار فاطمه معصومه سعادت میخواد.چه فرقی داره با کی بری؟خجالت بکش برو و رزق سالتو بگیر

مگر همیشه نمیگی فاطمیه شروع سالمه؟چرا انقدر بی احساسی؟

رفتم سایت خونه معلم رزرو کنم نوشته بود از25ام سایت باز میشه.

25ام بعد از نماز صبح رفتم هنوز باز نشده بود

ظهر که از سر کار اومدم بازم رفتم ظرفیت تکمیل شده بود!

ظرفیت فقط برای اون چند روز مد نظر من ، اون چند روز فاطمیه تکمیل شده بود

درحالی که من نیمه شعبان که قم ذرحال منفجر شدنه تونستم دقیقه نود یک روز حداقل رزرو کنم

فهمیدم اشکال کار رو.

تعلل من.محرومم کرد
برای من خانه معلم مهم نیست من تو حرمم میخوابم اما بخاطر همسفرهام فقط باید اونجا رزرو بشه که هم هزینه اش خیلی زیاد نشه هم مرتب و تمییز باشه
تعظیلی دیگه ای که تو تقویم دیدم 22بهمن بود

کاش بانو من رو ببخشند  کاش محرومم نکنند

کاش از چشمشون نیفتم

.

.

.

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده را

خونه شما و رفیق رئوف خونه امید منه

و خونه شما بیشتر از بوی رفیق بوی حضرت مادر رو میده

شفاعتم کنید ای دختر ولی خدا ای خواهر ولی خدا ای عمه ولی خدا

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را.


بسم الله الرحمن الرحیم

نمیدونم این حرصی که من این روز ها از دست خانوم دکتر میخورم واقعا ازون حرص های خالص و مخلص برای خداست یا نه؟

ولی واقعا لجمو داره در میاره.

یه مراجعه کننده داشتیم یواش به همکارم گفت من هپاتیت مثبتم .همکارم رنگش پرید نه فشارشو گرفت نه نبضشو یه جوری پیچوندش که بره

بهش گفتم عزیز دلم ما که تحصیل کرده های این مملکتیم نباید جوری رفتار کنیم که اون بنده خدا فکر کنه اووه چه بیماری وحشتناکی داره و هیچ جا نگه.خوب بود الان به ما نمیگفت و وقتی میفرستادیمش آزمایشگاه خانوم توسلی نیدل میشد و کلی داستان

ما که خوب میدونیم این جور بیماری ها از طریق ارتباط معمولی منتقل نمیشه این بیماری فقط از طریق خون و مخاطات بدن منتقل میشه و ما که هیچ وقت با خون در ارتباط نیستیم

اما دلش آروم نگرفت به خاطر وسواسی که داره رفت از خانوم دکتر پرسید راه های انتقالشو؟

خانوم دکترم گفت من نمیدونم!بزارید یه تماس بگیرم(با شوهردکترم)خبرشو میدم

که من در اون صحنه فقط میخواستم سرمو بکوبونم به دیوار.دم به دقیقه زنگ میزنه به شوهرش  و سوال میپرسه

یه بارم آزمایش مامانمو رفتم نشون دکتر بدم هنوز باز نکرده گفت منکه سردرنمیارم باید ببری پیش متخصص گفتم من خودم نگاه انداختم فقط میخوام بدونم الان نیاز به مصرف دارو هست یا فعلا نه؟که گفت نمیدونم

بارها شده جلو مریضا میاد از ما سوال میپرسه!و مریض ها دیگه پیشش نمیرن

تنها کاری که ایشون فقط در مرکز ما انجام میدن تجدید نسخه اس که همونم اگر جلد دارو رو نیارن نمینویسن

شده مریضو از یه مرکز دیگه تو این برفا فرستاده پیش ما برای یه فشار!!زورش اومده یه فشاری ازون بیچاره بگیره

مادر باردار رفته پیشش براش آزمایشاشو ننوشته گفته من نمیدونم برو بده خودشون!

یعنی کلا تو باغ نیست

بعد همین ایشون وقتی اومد تو اتلق ما دید عکس سردارو زدیم گفت احسنت احسنت چه کاری خوبی کردید ؟تو مرکز پایین فقط یه دونه رو در زدند ولی شما هم تو سالن زدید هم تو اتاق احسنت

آخه یکی نیست بهش بگه مسلمونی مگه به عکسه؟مگه سردار اینجوری بزرگ میشه؟مگه عکس سردارو بزنیم میشیم آدم خوبه؟نه عزیز من مسلمونی به اینه که مسئولیتی که به عهدت هستو درست انجام بدی متعهد باشی اززیر کار در نری اگه دیدی صلاحیت نداری بکشی کنار

 

میدونید من بیشتر از چی استرس دارم؟از شبایی که ایشون کشیک هستند و مریض بد حالی بیاد زیر دستشون

چند بار به چشم خودم دیدم که وقتی یه مریض که یکم حالش بده رو میبینه چقد استرس میگیره و چقدر به مریض استرس میده

ولی از حق نگذرم نکته ی مثبتی که درش میبینم اینه که شهامت نمیدونم گفتن رو داره وباز جای شکرش باقیه

 

+یعنی از وقتی فهمیدم کاروان کربلامون کاندید شده برای نماینده مجلس نمیدونم به کدوم طرف غش کنم

تو کانالش خودش رو استاد و پژوهشگر علوم انسانی معرفی کرده !!!

تو شعارهاش گفته مبارزه با اشرافیگری!!!

نگم براتون کاظمین که رفته بودیم همه مون داشتیم از غصه میمردیم که یک شب در کنار دو امام معصوم خیلی کمه نباید چشم روهم بزاریم که شاید این آخرین زیارت باشه

اما کاشف به عمل اومد حاجی به همراه یکی دوتا دیگه اونشب پیچوندن رفتن بغداد صفاسیتی

حتی یه بارم میکروفون دستشون نگرفتند تو اتوبوس به جاش یه پیرمرد سید نورانی حدیث میگفتند و شرح میدادند حدیث رو

حتی من بعدا فهمیدم نمازاشونم اشتباه میخونن

بعد از سفر که ماه رمضون بود یه روز حاجی زنگ زدند و گفتند ما افطاری میایم خونتون.تشریف آوردند و شب هم نموندند و رفتند و ما اونجا از ماشین حاجی فهمیدیم چقدر مایه دارن.یکی دوماه بعد زنگ زدند که بچه مون به دنیا اومده براش عقیقه گرفتیم تشریف بیارید.ماهم هلک هلک پاشدیم رفتیم.کجا؟با کلاس ترین و شیک ترین تالار شهر

حالا کیا اونجا بودن همه کله گنده ها وشخصیت های مثلا مذهبی فقط اون وسط ما خیلی معمولی بودیم .

خانوما از آقایون جدا بودن اما چه تفاخر و تجملی موج میزد منکه باورم نمیشد مثلا اون خانومه همسر امام جمعه فلان جاست تا آرنج النگو دستشون بود .

یادمه رفته بودیم مزار حر علیه السلام بعد من یه سوال از حاجی پرسیدم  که بلد نبودن و منو پیچوندن

بعد ایشون چجور میخواد بره مجلس و قانون گذاری کنه من نمیدونم!!

 


بسم الله الرحمن الرحیم

خنده ام میگیرد از کشمکش های بین دو تا از همکارانم.سرمسخره ترین مسائل از هم کینه شتری میگیرند و قضاوت اشتباه میکنند.جالب است بدانید اختلاف سنی شان مثل مادر و دختر است.حوصله من یکی که از رفتار بچه گانه و دور از مسلمانی و انسانیتشان سر رفته

 

+از من به همه خواهران معظمه و مکرمه نصیحت بیاین دست از یسری قرتی بازیا برداریم.واقعا خب که چی؟که چی بشه؟برای چی؟

بنده خودم ته ته قرتی بازی بودم تا اینکه سزای عمل خویش را به صورت کاملا دلخراشی دیدم.

عرضم به حضور مبارکتان که آنقدر ناخن هایم را بلند گذاشته بودم که باید قسم به جون بچه های نداشته ام میخوردم تا ملت (مثل خاله بزرگه) باور کنند اینا ناخن های خودم است

باید انگشتانم را از معرض دید مامان خانم قایم میکردم تا هی نگوید تیییش اونا چیه برو برو کوتاشون کن حالم بد شد.کلا داستان ها داشتم 

تا اینکه یک روز هنگامی که دیرم شده بود و بسیار عجله داشتم و زیپ چکمه ام را میبستم دیدم انگشت شصت دست راستم انگار تیر خورده و درد میکند در حد لالیگا نگاه که کردم دیدم ناخن پریده از وسط ودارد خون شر شر میکند.

                                                                

 

از آن روز بود که توبه نمودم و همه ناخن هارا از ته برداشتم

در مورد موها هم همین مسئله وجود دارد.موهایی که دوساعت در حمام باید بشویی کلی آب و شامپو را حرام کنی تازه اول ماجراست باز بیا و طی مراحلی خشکشان کن و غریب به سه ساعت شانه کن و بباف اووووووه.کی بره این همه راهو؟

در حوصله من یکی که دیگر نمیگنجد الساعه قرار است بسپارمشان دست آرایشگر تا هم من نفسی بکشم هم آن شامپو و آب و برس و سشوار.والا

*عکس را تا جایی که جا داشت  برش دادم(قابل توجه کنترل محسوسان گرامی)

 

+این شب ها من با (شعر های )جناب حافظ می نوش جان میکنم و در حال مستی غرق در عشق میشوم.

جذابیت حافظ(شعرهای حافظ ) بیشتر از شعر و شاعری نوع نگاه عاشقانه اش و مسفر قرآن بودنش است.

شاید بعضی از تفسیر هایش در واقعیت درست نباشد اما آن نگاه لطیف و واقعا شاعرانه اش مرا دیوانه کرده.

 

 

+دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما

 

+ قرار است هرچه خلقم از من خواست من برعکسش را عمل بنمایم.مثلا بعداز ظهرها باید حداقل 45دقیقه برورم پیاده روی .

اصلا حسش نیست ولی با مشت ولگد هم که شده میروم. باید بروم

 

+آن فراز های وسط زیارت امین الله مدینه ی فاضله ای شده برای دل من .اوستا کریم به ما فقیر فقرا هم ازین حالا بده قربونت برم

 

+اینقدر اوشون پیگیر حال من هستن و پیام میدن که  شرمنده میشم .نمیخواستم  دیگه برم پیششون ولی ول کن ما نیستن.

به نظرتون آیا برم؟آیا نرم؟


بسم الله الرحمن الرحیم

توی کارگاه مدرس گفت قد تا 25سالگی هم یک مقدار افزایش دارد

یادم آمد آخرین باری که قدم را اندازه گرفتم ترم یک دانشگاه بود آمدم و دوباره اندازه گرفتم 3سانتی متر قدم بلندتر شده است

حس ذوق مرگی خاصی در چشمانم موج میزند

خواستم شمارا هم درجریان بذارم شاید شما هم ذوق کنید

 

+وقتی در راه رفتن به کارگاه راننده به خانوم های همکار میگوید خانوم فلانی بی بی هستند ها وهمکار ها تعجب میکنند که چی؟بی بی؟یعنی چی؟

 

+برخلاف موج ها حرکت کردن هم کار جالبیست گاهی حرکت میکنم و چقدر حالم را خوب میکند.حیف که تنبلم

 

+منی که با درد خیلی خوب کنار می آیم و یادم نمی آید مسکن حتی خورده باشم مگر در موارد خاص و به زور ،میخواهم برای خودم دارویی تجویز کنم که دردهایم را مگر کمترکند ولی هنوز دو به شکم

 

+شاید باورتان نشود ولی به زور پنلم را بازمیکنم اخیرا ازینجا حس های بدی دریافت میکنم.عجیب است عجیب

 

+منی که عادت دارم نور گنبد به صورتم بتابد و دعا بخوانم دیشب از شدت سرما تشخیص دادم اگر لحظه ای دیگر نروم داخل حرم دماغم قندیل میبندد و درحالی که خشک شده می افتد.در حالی که انگشتانم منجمد بودند وارد رواق شدم یخم که باز شد باز تشخیص دادم اگر بیشتر بمانم دچار تصعید میشوم.

کلا با خودم درگیر بودم

 

+خوشحالم ازینکه وقتی میروم حرم زبان الکنم لال میشود از مشکلاتم بسیار کم با ایشان گفته ام.کلا در حرم معمولا خاموشم نطقم تازه بعداز حرم درمانی باز میشود.راستی اینبار هنگام سلام دادن حضرت را یابن اهرا خطاب کردم.چرا تاکنون با این اسم دلربا صدایشان نکرده بودم؟

 

+استاد پناهیان میگفت نباید جلوی احساسات راگرفت میگفت فاطمه زهرا جلوی احساساتش را نمیگرفت.میگفت احساسی بودن یک ارزش است.

اما نکته اش در هدایت آن احساس است.

حالا درست است احساسات من خیلی بیخود است و سطحی و اصلا ارزش نیست ولی به این نتیجه رسیده ام پنهان کردن و فرو خوردنشان مثل سم است برای من

راستش را بخواهید از وقتی آن سخنرانی را گوش کرده ام احساس میکنم بهانه ای جور شده تا از عذاب وجدانم کم شود و با خیال راحت داد بزنم از احساساتم

 

+همان معضل اولیه سرکارم با شدت بیشتری باقیست.همه گفتند عادت میکنی عادی میشود ولی نه عادت کردم نه عادی شد روز به روز بدتر هم میشود.

بدون ذکر به هیچ بچه ای واکسن نزده ام (جهت آرامش خودم،بچه،مادر بچه)کلی با وی رفیق میشوم اعتمادش را که جلب میکنم و آرام میشود ناگهان سوزنی را تا عمق در عضله اش فرو میکنم.

حالم دارد ازین عمل بهم میخورد و قلبم دیگر جایی برای این نوع از خشونت را ندارد

 

+این وبلاگ با همه لوس بودنش در چند میلی متری ترکیده شدن است اما نترسید بادمجان بم آفت ندارد.خدا خییلی دوستتان دارد و اجازه ترکاندن اینجارا به امثالی چون من نمیدهد. :))


یا انیس من لا انیس له

ای کاش خنجر میکشیدند از دخترت سر میبریدند

.

.

.

چه میفهمم من از زهراوما ادراک ما زهرا

 

 

ف ا ط م ه

و امان از روزی که خدا به من فاطمه بده.

و سلام به روزی که خدا به من فاطمه بده.

به شیوه ی مادر مریم مقدس عمل خواهم کرد

قبل از اومدنش براش برنامه میریزم

 


بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی میرم پیاده روی وسط راه دلم میخواد بشینم گریه کن و بگم غِلَط کِردُم غِلَط کِردُم  بس که خسته ام و نمیکشم ولی مجبورم میفهمین مجبور

اخیرا همیشه خستم حتی وقتی از خواب بیدار میشم.

خدایا کی این خستگی لعنتی تموم میشه

 

+فداش بشم خدارو میگم .

انقد خوشش میاد به من ضدحال بزنه بعد بهم بفهمونه اصلا اینا ضد حال نیست برات خیلیم خوبه

من از دار دنیا یه انگشتر عقیق داشتم که هرروز با دیدنش کلی ذوق میکردم و دوستش داشتم نمیدونید چه بلاهاکه سرش نیومد اولا که کلی خاستگار داشت و میخواستند از من کشش برن بعدم روی نگین خوشرنگ و دلرباش یه خش بدی افتاد یه روزم دیدم قسمت پایین رکابش ترک خورده و اون ترک بعد چند روز قشنگ باز شد که دادم درستش کردند الانم که یه بنده خدایی لگدش کرد 

                     

+شاید سفر قممون به خاطر ویروس کرونا کنسل بشه

شایدم رفتیم.

همسفرام دبه کردن

 

+دلم ازین روسری چریکی ها میخواد ولی فک کنم خیلی ضایع باشه.نه؟

 

                                                                          

 

 

+


بسم الله الرحمن الرحیم

آومده بود که باز حرف بزنه.

فقط گوش دادم به حرفاش حرفایی که تمومی نداشت حرفایی که از دخترش میزد دختری که اسمش فاطمه بود

دختری که با هزار امید میفرستش خونه بخت

و شوهرش انقدر عرصه رو بهش تنگ میکنه که خودکشی میکنه

والان این مادر تبدیل شده به یه مرده متحرک با یه پلاستیک پراز قرص و دارو

با فشار16.

وسط حرف زدن گاهی بلند میشد گاهی داد میزد یهو آروم میشد گریه میکرد اصلا حالش دست خودش نبود

گفتم یه چیزی بگم گوش میکنی؟برو پیش روانشناس

گفت برم که چی بشه؟بزار به درد خودم بمیرم

گفتم اگر نمیخوای با کسی حرف بزنی پس چرا میای پیش من؟

خب من نمیتونم قادر نیستم که برات کاری کنم جز گوش دادن و حرف هایی که شاید درست نباشه روانشناسم قادر نیست همه کارها دست خداست ولی خداوند اهل علم رو  واسطه ای قرار داده برای اینکه حالتو خوب کنی

تو الان فقط خودت نیستی مادر دوتا بچه دیگم هستی حق نداری با خودت اینکارو بکنی الان تو دوساله هزار بلا سرت اومده هزار قرص بهت دادن خوردی در حالی که ازون اول باید میرفتی پیش روانشناس باید میرفتی روانت رو درمان میکردی

نه اینکه روز درمیون دگزا بزنی و قرص زیر زبونی بخوری

گفت پیش کی برم؟

آدرس اوشون رونوشتم گفتم برو پیششون و مطمعن باش برات لازمه این همه پولی که پای متخصصای مختلف میریزی برو و یه بار برای روانت خرج کن

 

خوشحال بودم شغل من جوری هست که با آدمای سالم سروکار دارم نه بیمار و رسالت من پیشگیری از بیماری هاست

به اینجای کار فکر نکرده بودم که مردم در به در دنبال کسی میگردن تا دردهاشون رو به اشتراک بذارن دربه در دنبال یه گوش هستند

وچقدر من ناتوانم برای این کار وچقدر من ضعیفم برای این کار

اینجوری فایده نداره باید قوی شم

 

+یه سررسید پیدا کردم که مخصوص دلنوشته های من بوده یکی از نوشته هاش مال زمانی بود که من ۲۰ ساله بودم موقعی که داشتم مینوشتم حالم خیلی وخیم بوده از قطرات اشکی که چکیده و نوع بیانم کاملا مشخصه .

اما هرچه به وسط نوشته نزدیک تر شدم انگار آروم تر شدم و حالم بهتر شده برام جالب بود که چه راحت حالم خوب شده با چندتا جمله با چندتا آیه با چندتا اظهار عشق و اینکه خداهست اینکه تنها نیستم و تکیه گاهی مثل خداهست حالم خوب شده 

 من خیلی راحت تر اونی که فکرشو بکنید خوشحال میشم بدن من به کم ترین محبت ها واکنش نشون میده حتی محبتی که خودم برای خودم جور کنم 

اوشون گفتند باید حالت رو درونی خوب کنی باید درونی دنبال آرامش بگردی

و باپیداکردن این سررسید فهمیدم من اونقدرام بیرونی نیستم و میتونم خودم برای خودم آرامش سلب شده توسط دیگران رو برگردونم.من تونستم من میتونم

ان شاالله


بسم الله الرحمن الرحیم

میرزاقاسمی دل پذیر :)

نه واقعا یه چیز با مزه بگم؟

صبح که حاضر میشدم برم سرکار یه جورابی رو برداشتم که خیلی دوسش میداشتم وقتی پوشیدم دیدم کف پام یه دوتا سیب زمینی ریز نمایانه

گفتم اشکالی نداره کی کف پای منو میبینه؟موقع نمازم که کسی نمیاد ولش کن خوبه

موقع نماز که شد رفتم نماز بخونم برای اولین بار در تاریخ کاریم همکارم اومد پشت من نماز بست

هیچی دیگه آبرو حیثتم بر باد رفت

برعکس همکارم منو یه آدم با کلاسی پیش خودش فرض میکنه همش به من تیکه کلاسو و اینا میدازه و همش میاد برا لباس و .از من نظر میپرسه بچم نمدونه من تا آبمیوه صدا نده پاکتشو نمیندازم دور اگر ظرف میوه بیارن جلوم و تو میوه ها موز باشه صددرصد موز برمیدارم ومثل اون نازی های با کلاس نیستم که نه گوشت میخورن نه درست حسابی غذا بایه اشتهایی غذا میخورم که اگه طرف گرسنه هم نباشه گرسنه اش میشه و.

هرچی باکلاسی تا الان اندوخته بودم بر باد رف

باکلاسی هم به ما نیومده

معلوم نیست چقدر خندیده؟ای خداااااولی بازم خداروشکر واسطه ای شدیم تا موجبات شادی مومنات رو فراهم کنیم

ولی خداییش اد همون روز که من جورابم پاره اس باید نماز بخونی؟

 


بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

مشهد-نیشابور-سبزوار-شاهرود-تهران-قم

السلام علیک یا بنت موسی ابن جعفر

مسیر بین برادر و خواهر رئوف برادر و خواهر مهربان برادر و خواهر کریم برادر و خواهر جان

جاده ای که هردوطرفش وصل میشود به نور

خیلی سنگیت میخواهد نامهربان بودن و بدخلق بودن در این مسیر سراسر مهر

ومن سراسر سنگ وسط این جاده چه میکنم؟


یافاطر

درحالی که دنبال کتاب خاصی تو کتابخونه ام میگشتم چشمم خورد به یه سررسید قرمز که روش با خودکار نوشته بودم:دفتر زمزمه ها ورود ممنوع

از حدودای 12 سالگی توش نوشتم تا حدودای 20سالگی اوایل زمان نوشته ها به هم نزدیکه و از حدود 18 سالگی خیلی کم نوشتم

تفاوت نوع نگارش نوشته ها حال وهوای اونها از اول به آخر خیلی زیاد هست

اون اوایل کلی گل و بلبل و عکس کنار نوشته هام بوده و چقدر نثرم کودکانه وخطم متعجبانه

کم کم وارد فاز عشق شدم تقریبا از حدود 15سالگی نامه هام اکثرا برای حضرت فاطمه اس چه حالم خوب بوده چه حالم بد پای بی بی در میان بوده اونقدر با ایشون ندار بودم و با پررویی حرف میزدم که الان نگاه کردم گفتم عجب دیونه ای بودما !

جالبه اسم خودم رو تو اون دفتر سیده زهرا گذاشتم و گاهی هم به خودم نامه نوشتم.کلا آدم پررویی بودم وهستم و شاید خواهم بود

ازیک زمانی پای شهدا به نوشته هام باز شدن وشهید همت بیشترین نقش رو داشتند

بیشترین دغدغه ام توی نوشته هام ترس از تلف شدن وقت وعمرم بوده دغدغه ای که هنوز هست:(

از یک تایمی دیگه ننوشتم و ننوشتم و حالم خیلی بد بوده وترس از خونده شدنشون هم بوده چون چند باری تقویمم دست دیگران افتاده بود

البته به صورت پراکنده نوشته هایی از خودم در 19 سالگی و 20 سالگی و22سالگی در جاهای دیگه پیدا کردم

تا اینکه اینجا رو برای نوشتن انتخاب کردم با این تفاوت که علاوه بر خودم وخدا افراد دیگه ای که نمیشناسمون هم میخونند نوشته هام رو

در نگاه اول جدابیت داره اینکه در رابطه با نوشته ات کسی بیاد و نطر بده و همش سکوت و سکوت سکوت حاکم نباشه(اتفاقی که در نوشته های سررسیدم می افتاد)

دوستانی پیدا کنی که حرف دلتو بزنی و همه ی حرفات فقط دونفره(من وخدا)نباشه

اما امان از وقتی که اینجا هم امنیت نداشته باشی.

کجا برم برای نوشتن ؟ به کجا فرار کنم برای حرف زدن؟

 

+ دریایی و دل دادی یک روز به دریایی
این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی

عیدتون خیلی مبارک

تولد مادرمون خیلی مبارک

خیلی التماس دعا

در خواندن تو سوزی است، با ما تو بخوان مادر!
      ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی


بسم الله الرحمن الرحیم

داشتم اسامی اش را میخواندم و از زیبایی هرکدام قلبم به وجد می آمد

تا رسیدم به الواجد.

معنی اش یابنده است

تکرار کردم الواجد الواجد الواجد

وباز غش و ضعفی که براش رفتم

ما از خدای گم شده ایم او به جستجوست

 

+دربساط آرزوها لیله الف تو جویم.

+عکس کاملا بی ربط:)

                                          

 


بسم الله الرحمن الرحیم

هر سال با اومدن 13 رجب فکر میکنم قلبم دیگه ظرفیت این همه شوق و حب و. نداشته باشه و بایسته

اما نوچ نه. این اشک و حبی که هر سال در 13 رجب برای من اتفاق میفته و من احساس میکنم چقدر سرشارم و چقدر دارم میترکم در حقیقت هیچی نیست و فقط تصوره

به یاد خطبه همام بابا .

که همام از شنیدن عظمت اون روحش از بدنش جدا شد و دوباره به بدنش برگشت

.

من نمیدونم بابا اصلا آره من فقط یه پوسته دارم که دم از علی میزنه که اگر شکافته بشه داخلش تهی تهی هست

آره همه این حرفا قبول

آره من فقط زیادی احساساتی ام

اما میگین چیکار کنم؟جلو اشک و محبتی که حتی با اسمتون برام ایجادمیشه رو بگیرم؟بگیرم که بین ظاهر و باطنم فرقی نباشه؟که بیشتر از این شرمنده روی ماهتون نباشم؟

هر وقت خواستم قربون دست سقاییتون بشم و همه هستیم رو فدای خاک نعلینتون کنم به دلم بگم خفه شو؟

تورو چه به عشق علی.اصلا تو چی میفهمی علی کیه

هر وقت دعای کمیل میخونم از زیبایی مضامین که بماند ازینکه شما به ما یاد دادید چطور با خدا حرف بزنیم صدبرابر بیشتر اشک بریزم و به داشتن مولایی چون شما امیری چون شما ببالم و هی غرق بشم در شما به دلم بگم بسه دیگه اینقدر حرف؟

نه بابایی من نمیتونم از من نخواین من نمیتونم دم از شما نزنم من اونقدر بزرگ و فهمیده نیستم که عشق شما رو فقط در قلبم بریزم و نمود ظاهری نداشته باشه

من نمیتونم تاوقتی عملم به شما نزدیک نشده صبر کنم و تا اون موقع عشقتون رو فریاد نزنم

من نمیتونم تا وقتی حب به شما باعث معرفتم نشده صبر کنم

من نمیتونم مثل کسایی باشم در دلشون حب علی فوران میکنه ولی ذره ای فریاد نمیزنند 

فعلا نمیتونم.فعلا 

قبول کنید برای چون منی سخته.

قبول کنید من ضعیفم و دل کوچیکم به اشک و همین بابایی گفتنا و همین قربون صدقه رفتنا خوشه

من هنوز خیلی کوچیکم ولی یه روزی بزرگ میشم مگه نه؟

ای همه دارو ندارم ای مولا و امیرم ای بابای بینظیرم میلادتون مبارک

بعدا نوشت:

دریافت


بسم الله الرحمن الرحیم

دیدید تو فیلمای دفاع مقدس یه عده هستن خودشونو به آب و آتیش میزنن برن خط مقدم بعد فرمانده شون اجازه نمیده و میگه تو باید عقب بمونی ولی اونا تو کتشون نمیره و فقط عشق خط مقدم دارن :)

هرچیم بهشون بگن عزیز جان تو رو اینجا لازم داریم اینجا هم مهمه ولی عشق خط مقدم کورشون کرده

حکایت منه.

از روزی که فهمیدم به دلیل سفرم به قم قطعا کرونا ندارم دارم میام سرکار و اصلا محیط کار من محیط خطرناکی نیست کاملا سالم وخود مردم فهیم شهرمم به علت این ویروس منحوس کمتر مراجعه میکنند و من این روزها سرکار مشغول خوندن کتاب های صفایی حائری ام تا کار کردن

وآموزش هام بیشتر محدود به همون مراجعه کننده هاست که خیلی کم اند

ولی دلم همش بی قراره رفتن به خط مقدمه . یه شوری دارم که درمونش فقط خط مقدمه خستگی ناشی از خدمته

از وقتی هم تست کرونای پرستار مرکز پایین مثبت شده و همکارای اون مرکز گریختند وصحنه رو ترک کردند دلم میخواد برم اونجا و هر کاری که بتونم بکنم ولی گفتن شما پست خودتوخالی نکن کمک پیش کش ولی اعصابم داره بهم میریزه تو این جنگ بشینم وکتاب نوش جان کنم و بقیه پرپر بزنن

تو کتم نمیره آقاجان خط مقدم میخواممممممم عه بابا

+فیلم لیلی با من است رو هم دوباره دیدم وکلی خندیدم

+چرا وقتی دارم کتاب های صفایی میخونم نمیتونم جلو اشکامو بگیرم؟چرا انقدر اشک دم مشکم؟خسته شدم والا

+اوقات در خانه ماندن خود را به جز کتاب با چه پر میکنید که فقط سرگرمی نباشد و احساس وقت تلف کردن بهتان دست ندهد؟؟

+کتاب خیلی خیلییییییییییی جذاب هم لطفا معرفی کنید؟

البته فکر کنم از ترس کرونا حتی این ورا هم نمیاین :(

فقط میان لایک میکنین و جیم فنگ دیس لایکم نداره قالبم حرصتونو بهم اعلام کنید

پست قبل هم از قصد نظراتو بستم که یکم کلاس بزارم :)

#کرونا را شکست میدهیم ان شاالله

 


                   "یامقلب القلوب والابصار هب لی قلبا یدنیه منک شوقه"

تو خونه بودیم غریبونه نشسته بودیم و زیارت باب حوائج، صاحب کشورمون بابای امام رضامونو زمزمه میکردیم 

حرم امام رضامونو با بغض نگاه میکردیم که چقدر خلوته که چقدر دلمون اونجاست که چقدر.

دست دلمون رو دادیم به پسر موسی ابن جعفر و سالمون رو تحویل گرفتیم

سالی که امسال سین مبارکی داشت.

سالی که امسال سلیمانی با حضور بیشتری داشت

تصاویری که تو حرم امام رضا شونه هاشون از شدت خلوص میلرزید رو برای صدمین بار دیدم 

کمتر از ذره ام ولی من اون حالو از خدا خواستم حال سلیمانی رو تو حرم امام رضا حالی که بلاخره حاجتشو بهش دادند حاجتی که سالها در انتظارش بود عاقبت بخیری به زیباترین حالت.

 

 

هی با خودم میگم یا کاش اصلا پام به بیان و وبلاگ باز نمیشد یا کاش این اتفاقا تو وبلاگ برام نمی افتاد اما از اونجایی که اهل فرار نیستم و قادر هستم به تفکیک همه چی ازهم و کنترل ذهنم و از همه مهم تر به قول سید گلپا توی قیدار خدا رفیق بازها رو بیشتر دوست داره و منم نمی‌خوام رفقایی مثل شما رو ازدست بدم همچنان هستم وگرنه از دست دادن اینجا برای من که به مراحل خاصی از عرفان:)رسیدم سخت نیست

 

 

اقلیمای عزیزم اومده یه صوت گذاشته برای تبریک سال نو منم جو گرفتم گفتم بزارم یادم اومد از پارسال که دعای مقلب القلوب رو با تجوید اصل عربی :) گذاشتم شونصد نفر اومدید و گفتید بردار و فلان و.

کنترل محسوسای خدایید دیگه چیکارتون کنم :) چشم امسالم نمی‌ذارم

 

 

وقتی هی بگی خط مقدم خط مقدم این میشه عاقبتت

روز تعطیل صبح علی الطلوع بیای سرکار :)

ولی مست بشی ازبوی شکوفه 

              

 

 

برادر حاج محمد، شهید زنده! دلم از دیشب آتیش گرفته وقتی گریه های یک مرد رو از قاب تلویزیون دیدم.

مردی که گریه هاش از سر ناتوانی نبود از سر احساس فراوان بود ولی همچنان مثل سرو ایستاده بود

دلم بیشتر  برای کوچکی خودم آتیش گرفته

چقدر راحت اسماعیل ذبح می‌کنی! 

 

اللهم بفاطمه وابیها و بعلها وبنیهاوسر المستودع فیها عجل لولیک الفرج

عجل لولیک الفرج

عجل لولیک الفرج

 

نود ونه تون پربرکت و مبارک ان شاالله 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

David Tony شورای دانش آموزی دبستان شهید صدوقی سفارش گردنبند پلاک اسم با طبیعت بکر هند آشتی کنید دوربین های دیجیتال وبلاگ شخصی عبدالرضا بختیاروند کلینیک روان پویشی راج مرکز تعمیرات و ارتفاء فلزیاب و طلا یاب 09196838262 مداد رنگی